طرفداری- بامداد 3 بهمن، طارمی با حضور مجازی و صحبت هایش پیرامون حوادث ریزه اسپورت در برنامه نود، خوراک بسیار جالبی برای اغلب محققین فوتبالی کشور فراهم نمود. از آن شب به بعد برای تبیین اتفاقات و حوادث رویدادهای پیش آمده، صدها متن ورزشی نگاشته شده است. هر نویسنده ای سعی داشت یکی از اضلاع این مربع (خود طارمی، باشگاه پرسپولیس، فدراسیون فوتبال و یا طرفداران) را مقصر رخ دادن این فاجعه بداند. حدود هشتاد درصد مطالب هم طبق معمول، فرد را مقصر می دانستند و همانند روانشناسان معتقد صرفا به اصالت فردگرایی در کنش بشری، به وضعیت روحی و روانی خود طارمی رفرنس می دادند. عده ای با تحلیل های ژئو پلتیک یا ژئو اکونومیک می خواستند بقیه را قانع کنند که علت دقیقا کجا بوده است. بحث تلخ شمال _ جنوب پیش کشیده شد. نمی دانم که چرا وقتی بازیکن وفاداری از جنوب به فوتبال ایران خدمت می کرد، کسی بحث وفاداری جنوبی ها را نمی کرد و فقط بحث از وفاداری فردی بود. اگر موفقیت و وفاداری هر کنشگر را فردی تبیین می کنیم، شایسته نیست که عدم وفاداری یک کنشگر دیگر از آن حوزه را جمعی و اجتماع محور تفسیر کنیم. داشتن همالان، مشاوران و معلمان نامطلوب به عنوان یک ایده در بعضی از متن ها دیده شد. در بعضی از متون نیز به عبث بودن نام باشگاه فرهنگی ورزشی به مثابه یک پیشوند برای تیم های لیگ برتر اشاره داشتند و مطرح نمودند که حداقل این پیشوند را برداریم که چنین اتفاقاتی قابل هضم تر برای ما بشود.
خلاصه با نگاه اجمالی به این متن ها، ضمن احترام برای نویسندگان آنها باید بگويم که هیچ کدام نتوانستند بنده را قانع کنند که چرا چنین اتفاقی در چنین سطحی توسط یک بازیکن مطرح و ملی پوش رخ می دهد؟ برای پاسخ به این سؤال به اينترست مطالعاتی خود یعنی جرم شناسی بازگشتم. بیش از همه یک نظریه پرداز با طرح مبانی تئوریک اش، ما را وادار به توقف نمود که شاید تا حدودی بتوانیم جواب قانع کننده ای برای سوال پیش رو داشته باشیم.
رابرت مرتون؛ ساختار اجتماعی و آنومی (1968)
مرتن (Merton) شدیداً مخالف استفاده از تبیین های فردگرایانه و زیست شناختی در تحلیل ناهنجناری و انحرافات اجتماعی بود. مرتن تلاش نمود تا به تبیین این مسأله بپردازد که چرا و چگونه برخی از ساختارهای اجتماعی با اعمال فشار بر برخی از افراد جامعه آنان را وادار به عدم همنوایی و انجام رفتارهای نابهنجار می کند. مرتن برای تحلیل آنومی (ناهنجاری) بر اهمیت روابط بین ابزارها و اهداف تأکید نمود. وی بر این باور بود که رفتار انحرافی در هر جامعه به لحاظ جامعه شناختی، نشانگر نوع خاصی از بی سازمانی اجتماعی است. این بی سازمانی عمدتاً به دلیل عدم تناسب بین اهداف فرهنگی مورد پذیرش و ابزارهای نهادی و مشروع برای دستیابی به آن اهداف ایجاد می گردند. عمده ترین مباحث در این زمینه با معرفی دو مولفه اصلی و مهم، یعنی ساختارهای فرهنگی و اجتماعی آغاز می شود. مولفه نخست در رویکرد نظری مرتن، آمال و اهداف فرهنگی است که افراد یک جامعه از آن در جهت مشروعیت بخشیدن به اهداف خود استفاده می نمایند. مولفه دوم از نظر مرتن، مقررات، ضوابط و رویه هایی است که حرکت افراد به سوی این اهداف و دستیابی به آنها را مشخص می سازد، که ابزارهای نهادی شده نامیده می شود. به اعتقاد مرتن، در یک جامعه با ثبات، همواره تعادل پایداری بین ابزارها و اهداف وجود دارد. در چنین جامعه ای، ابزار و اهداف هر دو در دسترس همگان و مورد پذیرش همه افراد جامعه است. بنابراین، انسجام و یک پارچگی اجتماعی زمانی بوجود می آید که افراد یک جامعه، ضمن پذیرش اهداف فرهنگی، راهها و ابزارهای نهادی و مشروع دستیابی به آن اهداف را بپذیرند. در چنین جامعه ای رقابت واقعی جهت کسب اهداف و ارزشهای مورد قبول، همواره از طریق ابزارهای مشروع صورت می گیرد. متقابلا، در جوامعی که فاقد انسجام و ثبات اند، صرفاً بر یکی از این مولفه ها (اهداف یا ابزار) تأکید می شود.
در برخی از جوامع ابزارهای نهادی با ارزش های اجتماعی ادغام نگردیده است. در برخی از جوامع نیز همانند آمریکا، ابزارهای نهادی و مشروع به میزان کافی در دسترس همگان قرار ندارد. در چنین وضعیتی معمولا افراد یک جامعه به سمت ابزارهای غیر نهادی، سوق می یابند. این ابزارها، اگرچه ممکن است به لحاظ اجتماعی مورد پذیرش نباشد اما از قابلیت کافی جهت دستیابی به اهداف مقبول جامعه برخوردار اند. استفاده گسترده افراد از ابزارهای غیر نهادی و نامشروع موجب بی ثباتی بیشتر جامعه و گسترش و رشد نابهنجاری های جامعه می شود. به عنوان مثال، می توان به ورزش های رقابتی اشاره نمود و ازطریق آن فرایندی را که به آنومی و نابهنجاری ختم می شود، مشاهده نمود. در یک ورزش رقابتی اگر هدف ورزشکاران صرفا پیروزی و دستیابی به موفقیت تحت هر شرایطی باشد، امکان سرپیچی از قواعد و مقررات بازی و استفاده از ابزارها و فنون نامشروع افزایش می یابد. این ابزارها و فنون اگرچه، به لحاظ مقررات بازی غیر قانونی هستند اما از آنجا که به لحاظ فنی و عملی قابلیت زیادی برای موفقیت ایجاد می کنند، ابزار موثر و جذابی از سوی بازیکنان تلقی می گردند. در این زمینه مرتن به مثالهای متعددی اشاره می کند، به عنوان مثال ستاره فوتبالی که بطور پنهانی و دور از چشم داور به بازیکن طرف مقابل خود ضربه ای می زند، یا کشتی گیری که در مقابل حریف خود به منظور پیروزی در میدان مسابقه، از فنون ابتکاری (اما غیر قانونی) استفاده می کند و بدین طریق حریف مقابل را از ادامه مسابقه ناتوان می سازد یا دانش آموخته دانشگاهی که به رغم فارغ التحصیلی همچنان از کمک هزینه های دانشگاه استفاده می کند، همگی یک هدف مشترک دارند و آن کسب موفقیت است. استفاده از ابزارهای نامشروع و غیر نهادی مانع از مشارکت و رقابت واقعی بازیکنان می شود، زیرا؛ صرفا کسب موفقیت در اهداف مورد نظر واجد اهمیت است. از طریق کاربرد این ابزارها تنش ناشی از رقابت و میل به موفقیت که در غیاب ابزارهای نهادی ایجاد می گردد، کاهش می یابد. در چنین وضعیتی موضوع فقط تغییر نتایج بازی نیست، زیرا به نظر می رسد، کسانی که پیوسته در موقعیت باخت قرار می گیرند، تلاش کنند تا تغییراتی را در قواعد و مقررات بازی ایجاد نمایند. به اعتقاد مرتن ایالات متحده جامعه ای است که در آن تاکید بسیار زیادی بر نیل به اهداف موفقیت آمیز می شود، بی آنکه بر ابزارهای نهادی متناسب با آن تاکید شود.
در شکل رایج عدم تناسب میان ارزش ها و ابزارها، همانند آنچه که در مورد ورزش های رقابتی ذکر گردید، ابزارها تا حد اهداف ارتقاء می یابند و به جایگاهی در سطح اهداف دست می یابند. به عنوان مثال، هنگامی که پول به جای آنکه صرفا وسیله ای جهت دستیابی به برخی از اهداف باشد، فی نفسه به هدفی غایی تبدیل می گردد، در چنین حالتی کسب پول، به میلی سیری ناپذیر و هدفی غایی تبدیل می شود که هیچگاه برآورده نمی گردد. مرتن چنین وضعیتی را ویژگی همه طبقات در آمریکا می دانست به زعم او، افراد در همه طبقات درآمدی، خواستار دستیابی به پول بیشتری هستند و میل سیری ناپذیر به کسب پول بیشتر، خود به هدفی مطلق مبدل می شود. از این رو به اعتقاد مرتن، تحقق اهداف رویای آمریکایی، عملا فراتر از توان فردی است. همچنین شکل دیگر عدم تناسب، در رابطه با افرادی ایجاد می شود که قادر به موفقیت و دستیابی به اهداف مورد قبول جامعه نمی باشند و در دستیابی به این اهداف دچار شکست می شوند. در نتیجه از سوی جامعه به دلیل عدم موفقیت در کسب اهداف مطلوب، مورد سرزنش قرار می گیرند. به اعتقاد مرتن بسیاری از نهادهایی که نقش موثری در اجتماعی شدن افراد دارند (همانند، مدرسه، خانواده و گروه همسالان) پیوسته افراد جامعه را ترغیب به کسب اهداف فرهنگی مقبول و ارزشمند جامعه می کنند.
مرتن به این موضوع نیز اشاره نمود که به دلیل توزیع نامناسب قدرت همواره بخش هایی از جمعیت (اقشار و طبقات اجتماعی فرودست) از دسترسی به ابزار های نهادی و مشروع باز می مانند.
بنابراین، دستیابی به اهداف فرهنگی مطلوب برای کسانی که در سطوح پایین و حاشیه ای جامعه قرار دارند تقریبا غیر ممکن است. اگر چه ناتوانی و شکست طبقات پایین در دستیابی به اهداف مقبول اجتماعی، به نحوی تراژیک به عدم قابلیت و شایستگی فردی آنان، یا نداشتن اهداف و آرزوهای بلند پروازانه و ... نسبت داده می شود تا وجود نابرابری های اجتماعی در جامعه. سناریوی مرتن درباره رویای آمریکایی به جامعه ای اشاره دارد که برغم آنکه در ایدولوژی و اهداف فرهنگی آن، بر مساوات طلبی و برابری تاکید می شود، از نظر دسترسی به ابزارهایی مورد نیاز جهت تحقق این اهداف، مبتنی بر نابرابری است. بنابراین، به دلیل عدم تناسب بین اهداف/ ابزار، جامعه آمریکا از انسجام اجتماعی و یکپارچگی پایینی برخورداراست. لذا، از انسجام کاملی برخوردار نیست. در چنین وضعیتی ساختارهای اجتماعی و فرهنگی، پیوسته و به نحواجتناب ناپذیری، افراد را تحت فشار قرار می دهند. در حقیقت، سنخ شناسی مرتن درباره شیوه های مختلف انطباق فردی، با توجه به وجود چنین فشارهایی مطرح گردیده است.
البته باید خاطر نشان ساخت که از نظر مرتن این واکنش ها نه بعنوان وضعیتی روانشناختی بلکه آنها را باید واکنشی ساختاری به فشارهای ناشی از نابهنجاری و آنومی در جامعه دانست. در صورت بندی نظری مرتن، شیوه هایی که افراد بر اساس آن به نابهنجاری ها واکنش نشان می دهند بر مبنای موقعیت آنها و ساختار اجتماعی متفاوت و گوناگون است.
مرتن در آثار خود چهار نوع شیوه انطباق نابهنجار و غیر طبیعی را در ارتباط با فشارها و تنش های ناشی از شکاف بین ابزار/ اهداف بر شمرد که عبارتند از: نوآوری یا بدعت گرایی (Inovation)، مناسک گرایی (Ritualism)، عقب نشینی (Retreatism) ، طغیان (Rebellion).
نوآوری: از نظر مرتن، نوآوری وضعیتی است که بر اساس آن اهداف و ارزش های فرهنگی مطلوب و ناظر بر موفقیت، از سوی افراد جامعه پذیرفته می شود. با این حال، ساختارهای طبقاتی جامعه، متصلب و بسته می باشند. در چنین حالتی، افراد به نوعی انطباق نوآورانه و نابهنجار گرایش می یابند. نوآوری، رایج ترین واکنش نابهنجار و غیر طبیعی (بزهکارانه) در جرم شناسی است، که بر مبنای آن فرد کجرو از ابزارهای نامشروع برای دستیابی به اهداف مقبول و پذیرفته شده اجتماعی استفاده می کند. بسیاری از جرایم مالی و ملکی همانند (اختلاس، دزدی و سرقت) نمونه های بارزی از واکنش های نوآورانه است. این نوع واکنش از نظر مرتن در همه ساختارهای طبقاتی جامعه آمریکا وجود دارد.
مرتن می گوید، فشار و تنش حاصل از کسب موفقیت و اهداف فرهنگی مقبول در یک جامعه، تمامی بخش های جامعه و ساختار طبقاتی آن را در بر می گیرد. لذا این نوع واکنش نابهنجار، طیف وسیعی از بزهکاری اعم از جرایم یقه سفیدان، تا جرایم عمومی در میان اقشار پایین جامعه را شامل می شود. از نظر مرتن، این نوع از انحراف در جامعه آمریکا عمدتا در میان کارگران ماهر و غیر ماهر رایج است و عمدتا زمانی به وجود می آید که شکافی عمیق در جامعه بین اهداف و ابزار ایجاد گردد. علاوه بر این، به اعتقاد مرتن این نوع واکنش نوآورانه عمدتا در میان افرادی که به طور نامناسبی اجتماعی گردیده اند، رایج است. نقص در فرایند اجتماعی شدن، عامل عمده ای در گرایش افراد به واکنش های نابهنجارانه است. در صورتیکه ارزش ها و هنجارها نهادی یک جامعه از طریق فرایند اجتماعی شدن به نحو موثری درونی گردد، تبعیت و پیروی از آن به امری ضروری تبدیل گشته و در نتیجه افراد گرایش به رفتارهای همنوایانه می یابند.
2_ مرتن، مناسک گرایی را جایگزینی برای نوآوری می داند. از نظر او، مناسک گرایی نوعی واکنش به فشارها و تنش های اجتماعی است که در قالب آن فرد ارزش های نهادی (ابزارها) را درونی ساخته و در سطحی گسترده با آن درگیر می شود. در حالی که اهداف فرهنگی و هنجارهای مرتبط با آن را انکار می کند. در قالب مناسب گرایی فرد نسبت به اهداف فرهنگی و مطلوب یک جامعه همانند (موفقیت مالی، تحرک اجتماعی سریع و آنچه که موجب رضایت فردی است) بی توجه است. این نوع واکنش عمدتا در میان اعضاء طبقه متوسط رو به پایین مشاهده می شود. زیرا اعضا این طبقات پیوسته از سوی والدین در جهت وفاداری و تبعیت از هنجارهای اجتماعی تحت فشار قرار دارند.
3_ عقب نشینی؛ نوعی واکنش (یا انطباق نامناسب) است که در قالب آن افراد نه به ارزش های فرهنگی تقیدی دارند و نه با ابزارهای نهادی و هنجاری همنوایی می کنند. این شکل از انطباق عمدتا در میان افرادی که به دفعات در دستیابی به هدف دچار شکست شده یا قابلیت لازم جهت کسب اهداف مورد نظر جامعه را ندارند، ایجاد می شود. این گروه از افراد شامل، بیمارانی روانی، ولگردها ، بی خانمان ها، مطرودین اجتماعی، الکلی های مزمن و معتادین می باشند.
4_ طغیان: این وضعیت نشانگر بیگانگی از ابزارها و ارزش ها و اهداف مشروع است. در مقابل با عقب نشینی که عملی فردی است ، طغیان اساسا یک واکنش جمعی است (جرم شناسی با رویکرد جامعه شناختی؛ مترجمان: احمدی، زهری، گرگی).
با چشم انداز نظری مرتون به سراغ تحلیل رفتار های آقای گل (دبل در آقای گلی) لیگ برتر و گل زن ترین بازیکن پرسپولیس در ادوار لیگ برتر می رویم.
در ابتدا و قبل از هرچیز، مطابق مرتون، همه تحلیل های فردگرایانه و زیست شناختی در تحلیل اتفاقات فرارو بین طارمی و پرسپولیس را رد می کنیم. همچنین به روابط بین ابزارها و اهداف تاکید میکنیم. اهداف بازیکنی با چنین سطحی میتواند چه چیزی باشد؟ احتمالا وی انتظار داشته هم سطح با کیفیت فوتبالی اش به محبوبیت، شهرت و ثروت برسد. محبوبیت و شهرت را به دلیل اینکه دو فصل پیاپی عنوان بهترین مهاجم لیگ برتر را کسب کرده، بدست آورده است. اما ثروت؟ به راستی که او به دلیل دو فصل حضور فوق العاده اش در بهترین تیم این چند سال ایران چه چیزی بدست آورده است؟ اگر ایشان به پول کافی می رسید آیا به خاطر پول بازیچه این تیم و آن تیم می شد؟
طارمی لقمه بسیار چربی به نظر می رسد که در آن زمان می تواند باعث محبوبیت عابر بانک و عابر تانک شود تا آنها بگویند که من بودم که توانستم طارمی را برگردانم تا به اندکی از محبوبیت نزد طرفداران برسند. به نظر میرسد که مقررات، ضوابط و رویه های قانونی وجود نداشته است که حرکت طارمی به سوی سود بیشتر را مشخص نماید. در اجتماع فوتبالی کشور (اینجا منظور پرسپولیس) تعادل پایداری بین اهداف و ابزارها وجود ندارد. در چنین اجتماع ورزشی که فاقد انسجام و ثبات اند، صرفا به وفاداری به باشگاه تاکید می شود. یعنی به بازیکنان احتمالا می گویند همین که در یک تیم پر طرفدار بازی می کنید، خودش ثروت است.
در این جور مواقع، وقتی بازیکن از موفقیت باشگاه بخواهد سهم خواهی کند، او در مقابل طرفداران تیفوسی میلیونی قرار می گیرد. طارمی قربانی خاموش و محصول شیک و درجه یک ساختار فوتبالی آنوميک است، نه چیزی بیشتر نه کمتر. همان کسی است که برای تیم ملی ما گل های حساسی زد تا با خیالی راحت برای جام جهانی لحظه شماری می کنیم. در سطح باشگاهی هم آقای گل شدن در دو فصل می تواند دلیل متقنی بر خوش خدمتی این بازیکن شود. فقط با توجه به شرایطی که برای اسطوره های قبلی (مشاهده اشک های مهدوی کیا) به وجود آوردیم، کمی منطقی تصمیم گرفته است. مگر چند سال دیگر می تواند فوتبال بازی کند؟ دوست داشته متناسب با کیفیت فوتباليش، یک پس انداز خوبی برای ادامه داشته باشد. وقتی که دیده همان مقداری که آنجا برایش پرداخت می کنند، توسط شخصی به وی اعطا می شود، به تیم خود بازگشته است. جای یک سوال باقی می ماند. شما که این پول را بهش دادید، چرا از اول ندادید که اصلا نرود. البته به کسی پوشیده نیست که خود طارمی در این میان هم یک سری شیطنت ها یا غفلت ها یا بد مشاوری داشته است. نحوه حرف زدن و سردرگمی اش در برنامه نود و کلا فضای مجازی نشان می دهد که وی احتمالا معلم یا مشاور دارد؛ چون خودش بیشتر به سادگی شهره عام و خاص شده است و مشخص است که بعضی از حرف هایش اصلا در سطح زمینه و ساختمان ذهنی (عادتواره) همچین آدمی با چنین سرمایه فرهنگی نیست. منت گذاشتن سر باشگاه و طرفدارانش برای بازگشت یکی به نعل زدن است و از طرف دیگر حرف زدن از پیشرفت، یکی زدن به میخ. سردرگمی پيداترين لفظ این روزهای طارمی است و موضع روشن و شفافی ندارد. گفتار و کردار دوگانهای دارد و میکوشد تا در حوادث عجیب غریبش با باشگاه، آدم بد ماجرا نشود، تا به هر شکلی همچنان محبوب بماند. بخاطر ساختار فوتبالی بدون هنجار و قاعده، هم راست میگوید، هم احتمالا دروغ! هم خوب است، هم بد. هم ساده است، هم بسیار پیچیده. هم آشوبگر، هم اصلاحگر! … و بدین ترتیب بدون بد جلوه کردن خود نزد طرفداران، همچنان تصور میکند که محبوب است. «یکی به نعل زدن و یکی به میخ»؛ خلاصه کل مصاحبه های اوست، یعنی رفتار دوگانه دارد. اما این اختلال دوقطبی، شیدایی یا اختلال خلق ترکیبی این روزهایش حاصل ساختار فوتبالی آنوميک است. احتمالا هر فرد ایرانی هم جای او بود (با توجه به در نظر گرفتن انواع و اقسام ناهنجاری های موجود در ساختار فوتبال) همین گونه تصمیم می گرفت. من اگر بودم با توجه به شرایط حاکم بر فوتبال مان، به شدت وسوسه می شدم که بیخیال باشگاه بشم (پول را برای خودم بردارم و بعد مصاحبه کنم و بگويم حتما خيريتی بوده است)، شما چه طور؟
به قلم دکتر محسن زهری، عضو هیأت علمی بخش جامعه شناسی دانشگاه چمران اهواز، مربی سطح B کشوری