دیشب مادریدی ها جشن قهرمانی گرفتند...
دیشب شاید بشود گفت شبی بود که رئال مادرید پس از شکست تابوی بازیکن سالاری، سرود شادی را با دلی خوش سر داد.
تابویی که شاید به لطف هوش اقتصادی پرز، شاید به لطف یک دندگی او و در زمانی به قیمت قهر زیدان شکسته شد!
بله! این شکستن مثل هر شکستنی قیمتی داشت. رئال ضعیف شد. شاید بی هدف، نا امید... اما پرز کوتاه نیامد...
ناقوس مرگ، به موقع پرز را هوشیار کرد... برای رونالدو فرسودگی بی معناست... و برای انسان نیز جاودانگی!
قوای جوانی رونالدو حاودانه نمیماند... نه تا ابد! و نتیجه، بهت مادریدیها. خداحافظ رونالدو.
شبهای پر از کابوسی به امید شایعه بودن خبر به صبح رسید. یادم میآید، پستی خواندم از آغاز فروش بستنیهایی
به نام رونالدو در تورین... تورینی ها جشن را در دلشان آغاز کرده بودند. و ما... تنها رهاشده بودیم... چیزی رسما اعلام نشده بود اما دل رئالی ها پر بود... از آنچه هرگز حاظر به دیدن و شنیدنش نبودند.
اتفاق رخ داد. رونالدو رفت... زیدان رفت... مادرید با چشمانی بسته در آغوش سرد سقوط آرام گرفت... کمی بعد اما، یک نفر برگشت. مردی که از جنس مادریدی ها بود. بسیاری از بزرگان تیم که نگران نبودشان بودیم، ماندنی شدند.
زمان گذشت و مرد فینالهای بزرگ، دیشب غول سفید را دوباره بیدار کرد. فریاد غول سفید چند کیلومتر آنطرف تر تبدیل به ناقوس مرگ شد. زنگ خطر برای کاتالانها به صدا در آمد. جشن سفیدپوشان زیر سایهی غول بیدار شده، پچپچ انتقاد آلود کاتالان ها، و پرتاب مرد فرانسوی به دل آسمان در شب قهرمانی... شاید راه را به کاتالان ها نشان میداد... از بازیکن دل بکن و به تیم برس. بت را بشکن.
نمیخواهم بگویم عدم حضور مسی خود موفقیت است... میخواهم بگویم:
وقتی نوزادی قرار است راه برود، دست حمایت قدرتمندی که تا کنون از کوبیده شدن به زمین حفظش میکرده، از پشتش برداشته میشود. تاتی تاتی... گومب. تاتی تاتی گومب... دیوار را میگیرد... و کمی بعد، از زمین خوردن خبری نیست.
بی شک بارسا به تجربهی افسانهای چون مسی نیاز دارد. ولی این افساته نباید همه چیز باشد. باید نقشه دومی داشت.