مطلب ارسالی کاربران
تاریخ فوتبال ایران - روزی که همه راهها ( استقبال از جادوگر فوتبال ایران) به زمین خاکی جم آبادان ختم شد !؟
تاریخ فوتبال ایران
آبادان
تیرماه 1343
روزی که همه راهها به زمین فوتبال خاکی جم ختم شد !؟
مدتی گل جادویی او برای تیم ملی ایران در برابر تیم هند نقل محافل آبادان بود هر جای شهر که میرفتی در مورد جادوی ملی پوش تیم جم آبادان صحبت و تعریف و تمجید میشد گلی که زمینه ساز پیروزی بر تیم ملی هندی بود که مدعی اصلی صعود به المپیک توکیو 1364 بود .شیرزادگان در وصف این گل زیبا گفته بود : بعد از این گل همه ما مبهوت و شگفت زده شده بودیم ! با اینکه من نه این گل را دیده و نه در باره چگونگی به ثمر رسیدن آن چیزی از رادیو شنیده بودم اما بواسطه پدرم که طرفدار دو آتیشه تیم جم آبادان بود و همواره برای تماشای مسابقات و تمرینات این تیم مرتب مرا با خودش میبرد و با کیفیت فنی زننده گل از نزدیک آشنایی داشتم اما بازهم خیلی مشتاق بودم که داستان گل جادویی را از زبان پدرم بشنوم تا بعدازظهر که بابا از سرکار برمیگشت صبر کردم و بالاخره انتظارم بسر رسید و پدرم سوار بر دوچرخه در کوچه پیدایش شد در حالیکه به استقبال او میرفتم نتوانستم بیش از این صبر کرده و از او پرسشم را مطرح نمودم ، پدر در حالیکه دوچرخه اش را به دیوار تکیه داد چنان از هنرنمایی ملی پوش آبادانی تعریف میکرد و حرکات رو نشون میداد گویی که خودش در استادیوم امجدیه بازی را از نزدیک تماشا کرده بود وقتی که او ماجرای گل جادویی را تموم کرد رو به من کرد و گفت راستی میدونی فردا چه اتفاقی قرار است بیفتد ؟ منم که کنجکاو شده بودم گفتم چه اتفاقی ؟ پدر گفت فردا قرار است اسطوره و جادوگر فوتبال آبادان که از اردوی تیم ملی برگشته اولین تمرین خودش رو بعد بازگشت به آبادان با تیم جم انجام دهد ، در حالیکه مادرم از در خانه با صدای بلند داد میزد که چرا تو گوچه ایستادید و نمیاین داخل خونه ؟ ضربان قلب من بالا رفته بود و تنها به این فکر میکردم که چی میشد این 24 ساعت به دقیقه ای کوتاه شود .... حالا دیگه بعد از داستانها و نقل قولهای پیرامون گل جادویی همه جا صحبت از رفتن و تماشای تمرین تیم جم آبادان بود . آن شب پدرم مرتب آرزو میکرد صاحبکارش زودتر اجازه ترخیص به او داده تا بتواند زودتر به منزل آمده و مرا با خودش به محل تمرین تیم جم ببرد و حتی پیش بینی کرد، چنانچه نتوانست زودتر ترخیص شود بعد از کار مستقیم به بوارده جنوبی برود و گفت هماهنگ میکنم عموی تو دنبالت بیاید و منم اورا قسم دادم که حتما منم باید تو این تمرین خاص حاضر باشم . بالاخره بعداز ظهر داغ روز سه شنبه تیرماه 1343 آبادان هم از راه امد خوشبختانه پدر هم خیلی زود به خانه برگشت و بعد از خوردن چیزی و تعویض لباس مرا جلوی دوچرخه 28 خود قرار داد و با انرژی زیاد دوچرخه را پا میزد . درسته که منم مشتاقانه و عاشقانه منتظر رسیدن به بوارده جنوبی و زمین خاکی جم بودم اما هرگز تصور دیدن چنین صحنه هایی را نمیکردم و آن سیل و انبوه دوچرخه سوار و راهپیمایی آدمایی بود که بسوی بوارده در حرکت بودند حالا دیگه ما هم وارد بوارده شده بودیم در همین حین ماشین حامل اسطوره در شرایطی داشت از کنار ما رد میشد که دوچرخه سواران و مردم پیاده آنرا اسکورت کرده بودند . دیگه لحظه موعود فرا رسید و من خودم را مابین انبوه علاقمندان و طرفداران که برای دیدن ملی پوش محبوب آبادانی خود را به زمین خاکی جم رسانده بودند دیدم جالب اینکه دیگه پدرم نیز مرا فراموش کرده بود و منتظر ورود اسطوره به زمین تمرین خاکی جم بود .
سرانجام جادوگر فوتبال آبادان و ایران که کسی جز حمید برمکی نبود با تواضع و افتادگی و سادگی تموم پس از سلام و روبوسی های فراوان از میان ما گذر میکرد وقتی به من نزدیک شد من هم دستم را به طرف او دراز کردم که حمید برمکی با نگاه مهربانه ای دست داد و دستی هم روی سر من کشید آه هنوز هم هر گاه به آن لحظه و آن لمس دستان مهربانانه و بدون غرور اسطوره فکر میکنم احساس میکنم در همان زمان متوقف شده و لذت جاویدانی دارم . آخرین چیزی که از آن روز تاریخی بیاد می آورم سوال یکی از همبازیان و دوستان برمکی بود که پرسید حمید جان چطور بود ؟ و مرحوم برمکی با سادگی پاسخ داد عالی بود جای همه شما خالی چه هتلهایی رفتیم و چه غذاهایی خوردیم !😊
کامل شریفی
فروردین 1400
بر اساس یک نقل قول واقعی