S Sاز خودم اینه که چند سال قبل با داداشم که دو سالی از من کوچیکتره داشتیم از پله ها میومدیم بالا که بیایم اتاق من و گیم بازی کنیم یه صدای ترسناک ازطبقه پایینمون که خالیه اومد ساعت 1 نیمه شب بود و فقط ما دو تا بیدار بودیم
صداهه خیلی ترسناک بود مثل اینکه یه دزد اومده باشه خونه و ما هم خودمون رو به بی خیالی زدیم
از داداشم بزرگم اینه که
من اون موقع خیلی کوچیک بودم ولی یادمه عادت داشت ماه رمضان سحرش بره حمام محله
خودش میگه یکبار که داشته از حمام میومده خونه وقتی نزدیک خونه فامیلمون (دختردایی مامانم) میشه میبینه یه پیرمردس که داره کنار همون خونه فامیل قدم میزنه بعد یهو یه چیزی یادش میفته و الفرار
اون چیزی که یادش میفته چی بوده
اینکه اون پیرمرده شوهر دختردایی مامانم بوده و چند سال قبلش فوت کرده
در واقع روحش بوده