مطلب ارسالی کاربران
امپراطور شعر
"تن فروش"
در خیا بان مرکز شهر
تن فروشی
دامنش را بالا زد
داد می زد
من تنها می فروشم،
تن خود را
بس تنم را...!
اما در این خیابان
میبینم کسانی را که
تن کوه و
تن دشت و
تن باغچه و
تن آ فتاب و
باران را نیز،
فروخته اندو
بی هیچ شرمی
روی تخت کرامت این سرزمین لم داده اند.
(شیرکو بیکس امپراطور شعرجهان)