مطلب ارسالی کاربران
وقتی که بخواهی بروی چشمانمان را می بندیم(برای استیون جرارد: مردی که تنها ماند)
برایت دلواپس شدم استیوی..امروز همه برایت دلواپس هستند.امروز لنگرگاه منچستر هم برایت دلواپس است حتی تافی هاهم برایت نگرانند.دلگیر نشو استیوی..دلگیر نشو که در 18 سالگی به تو لبخند تمسخر زدیم و پیراهن گشاد تر از تن ات را قواره تو ندانستیم.اعتراف می کنم که نشناختیمت.تو که مانند فلفل قرمز کوچک نارسی به میانمان آمدی و بعد که سرمان را برگرداندیم دیدیم به بازویت پارچه زرد رنگی است وقتی که آمدیم ستایشت کنیم رفته بودی.نه برای همیشه.. ولی بلاخره دلمان هوایت را می کند..دیر یا زود.امروز یا فردا.بگذار از سیمای ات حرف بزنم.با آن موهای قرمز که با پیراهنت ست شده بود وچهره ای که همیشه حرص می خورد.حقیقت اش این است که دوست داشتم در عصر اساطیری لیورپول بازی می کردی می خواستم ببینم آن اسطوره های اسکاتلندی جلوی این همه وفاداری تو چکار می کنند؟! ولی خب چشمانت را باز کردی ودیدی میان این همه بدبیاری تنهایی.سفر خوش باد مرد باوفای آنفیلد .ولی هنگامی که در سواحل آمریکای هزار رنگ نشستی وآفتاب می گیری مارا به خاطر بیاور .حداقل یک توییت.این بار قلبت را برای خانواده ببراما هیچگاه آن مردی که با قلبش بازی می کرد را فراموش نمی کنیم.برو اما مردمان این شهر شلوغ خودشان را به جای دیگری مشغول می کنند تا نبینند خانه آقای جرارد خالی شده است خدا به همرات شهروند اصیل بندر لیورپول#Children myth#ALONE#8