سعی کنید تا برایِ یک لحظه خودتان را جایِ سرخیو راموس بگذارید و زندگیاش را متصور شوید.
این شنبه نه، شنبهیِ پیش، رئال مادرید در آستانهیِ شکست خوردن مقابلِ بارسلونا، تیمی که در سالهایِ اخیر زخمهایِ زیادی به راموس و همتیمیهایش زده، بود، شکستی که فاصلهیِ آنها با حریفِ قدیمیشان در صدرِ جدول را نصف میکرد... تا اینکه راموس از راه رسید و در دقایق پایانی با ضربهیِ سرش کار را به تساوی کشید.
این گل از جنسِ لحظاتی بود که میتوانست اشتهایِ ماجراجوییِ یک بازیکنِ دیگر را تا هفتهها و حتی ماهها سیر کند.
اما وسطِ هفتهیِ قبل چه اتفاقی برایِ راموس افتاد؟
رئال پیروزیِ 0-2 مقابلِ بوروسیا دورتموند را با تساویِ 2-2 عوض کرد تا در گروهش دوم شود و حداقل از نظر تئوری قرعهیِ سختتری در دورِ حذفیِ چمپیونز لیگ بهش بخورد. الاکلنگِ راموس دوباره به راه افتاده بود.
اما این هفته چه اتفاقی برایِ راموس افتاد؟
اتفاقی که افتاد یکی از نزدیکترین جدالهایِ چند سالِ اخیر در برنابئو بود، جدالی که باز هم نزدیک بود اختلافِ رئال با بارسا در صدرِ جدول را کاهش بدهد. در این بازی دپورتیو لاکرونیا که با یک گل عقب افتاده بود به بازی بازگشت و نتیجه را 1-2 کرد. بعد در دقیقهیِ 84 رئال کار را به تساوی کشاند، اما همچنان دو امتیاز خانگی از دست رفته بود... تا اینکه باز هم راموس از راه رسید.
رئال صاحب یک ضربهیِ کرنر شد، راموس به تونی کروس گفت دقیقا توپ را کجا بفرستد، در حالیکه تماشاگران سرودِ «راموس گل میزنه و ما جشن میگیریم» را میخواندند. جواب راموس به این سرود یک گلِ دیگر با ضربهیِ سر و نجاتِ دو امتیاز بود.
دو روز بعد خبری به راموس میرسد: بینِ بیش از چهار میلیون رایی که برایِ انتخاب تیم منتخبِ سالِ یوفا ثبت میشود او با اختلافِ زیاد نفرِ اولِ لیست است. جلوتر از کریستیانو رونالدو. جلوتر از لیونل مسی. اما چند ساعت بعد خبری دیگر به راموس میرسد: او در رایگیریِ فرانس فوتبال برایِ بالون دور حتی یک رای هم نگرفته. حتی یک رای!
تا یکشنبه احتمالِ اینکه با قهرمانیِ رئال در جام باشگاههایِ جهان، راموس یک افتخار دیگر هم به کارنامهاش اضافه کند (هفدهمین) زیاد است.
اینها مجموعه وقایعی هستند که میتوانند در طولِ دو یا سه سال برایِ یک فوتبالیستِ معمولی، و یا حتی در کلِ طول دورانِ حرفهایش اتفاق بیفتد و برایِ سالها روایت کردن کافی باشند. اما نه برایِ راموس. تمامِ این وقایع در تنها دو هفته برایِ مردِ شمارهیِ 4 رئال رخ داده.
راموس همیشه مردی برایِ بازیهایِ بزرگ بوده، حتی از همان 19 سالگی. سالِ 2005 پدیدهیِ سویا وقتِ سویا برایِ اولین بار دروازهیِ رئال را باز کرد، تیمی که زینالدین زیدان ستارهاش بود. در همان تابستان بود که راموس با انتقالش به مادرید لقب گرانقیمتترین تینیجرِ تاریخِ فوتبال (تا آن دوران) را به خودش اختصاص داد و بدل به تنها بازیکنِ اسپانیایی شد که فلورنتینو پرز در اولین دورانِ ریاستش در رئال به جمعِ کهکشانیها اضافه کرده بود.
به محض پا گذاشتن به برنابئو راموس اعلام میکرد میخواهد به جایگاهی در حد و اندازههایِ فرناندو هیرو برسد، حرفی که با انتقاد و شک و تردید بازیکنانِ با سابقهیِ رئال و همچنین مطبوعاتِ سنتیِ مادرید روبرو شد.
راموس در اولین ال کلاسیکویِ خودش مقابلِ نمایشی بینظیر از رونالدوینیو (شاید بهترین بازیِ عمرش) همراه با رئال نابود شد و 0-3 شکست خورد. از این بازی به بعد راموس چهار گل به بارسا زد و چهار بار مقابلِ کاتالانها کارتِ قرمز گرفت.
بعد تازه میرسیم به وقایعِ دراماتیکی که راموس در دقایق پایانی خلق کرده است.
فصل 2008-2007، رئال زیرِ بارانِ سیلآسایِ پامپلونا با یک گل از اوساسونا عقب است. آرین روبن رویِ خطایی که رویِ راموس به دست آمد نتیجه را 1-1 میکند. اما تساوی به این معناست که اختلافِ رئال با ویارئال در صدرِ جدول هشت امتیاز میماند، در حالیکه هنوز سه بازی و 9 امتیاز تا پایانِ فصل باقی مانده بود.
در حالیکه 20 ثانیه به پایان بازی مانده بود، راموس با بازیخوانیِ خوبش توپ را از حریف گرفت، به سمت دروازهشان حرکت کرد و با پاسش به گونزالو هیگوایین موجباتِ گل دوم و در نهایت قهرمانیِ رئال را فراهم کرد.
این سه امتیاز بدین معنا بود که بارساییها در ال کلاسیکویِ سه روز بعدش در برنابئو مجبور بودند برایِ قهرمان تازه تاجگذاری کردهیِ لا لیگا بایستند و دست بزنند. رئال در این بازی هم با نتیجهیِ 1-4 پیروز شد تا کارلس پویول و ژاوی هرناندز به من بگویند این بدترین شبِ فوتبالیشان بوده.
اما وقایعِ شگفتانگیز و ماندگارِ زندگیِ حرفهای راموس به این جا ختم نمیشود: داد و بیدادهایی که لوئیس آراگونس در راهِ قهرمانیِ اسپانیا در یورو 2008 سرش کرد، رکورددارِ دریافتِ بیشترین کارت قرمز در تاریخ باشگاهِ رئال و سومین در تاریخِ لا لیگا، پنالتیای که در نیمه نهاییِ چمپیونز لیگ در سالِ 2012 مقابل بایرن به آسمان زد، پنالتیای که دو ماه بعد در یورو 2012 مقابلِ پرتغال با ضربهای پاننکا گل کرد، دو گل در نیمه نهاییِ چمپیونز لیگِ 2014 مقابلِ بایرنِ پپ گواردیولا، و البته گلی که در ثانیههایِ پایانیِ فینال مقابلِ اتلتیکو مادرید زد.
«هنوز وقتی گاهی این گل را تماشا میکنم با خودم میگم الان کورتوا یک لحظه زودتر حرکت میکنه و ضربهیِ سرم را دفع میکنه.»
راموس آخرین باری که رئال قهرمان جهان شد هم در نیمه نهایی و فینال گل زد. فصلِ پیش هم او باز هم در فینالِ چمپیونز لیگ دروازهیِ اتلتی را باز کرد، گلی که البته باید آفساید اعلام میشد، بعد از اخراج فرار کرد و بعد در پایانِ بازی ضربهیِ پنالتیاش را گل کرد تا با ضربهیِ آخر رونالدو رئال یازدهمین قهرمانیِ خودش در اروپا را هم جشن بگیرد.
به این وقایعِ تمامِ آن لحظاتِ بیشمارِ "سرخیویی" را هم اضافه کنید، از هندها گرفته تا بیتمرکزیهایِ آنی و مشکلاتش با ژوزه مورینیو، سسک فابرگاس، دیگو کاستا و جرارد پیکه (که البته همه در پایان حل شدند و روابطی بهتر از قبل پدید آوردند). شانسِ پیوستن به منچستر یونایتد را هم فراموش نکنید، انتقالی که راموس به شکل جدی در موردش فکر کرد، اما در نهایت ردش کرد.
راموس همیشه خیلی راحت دربارهیِ خودش حرف زده. او میگوید عاشقِ گاوبازها است، عاشقِ خطرهایی که میکنند، عاشقِ دل و جراتشان و عاشقِ نمایشی که برگزار میکنند.
مهم نیست از گاوبازی خوشتان بیاید تا ازش متنفر باشید، به هر حال این سنت از پدر و پدربزرگِ راموس بهش رسیده. راموس اصلا پیش از فوتبالیست شدن قصد داشت یک گاوبازِ حرفهای باشد. او حتی وقتی سالِ دومش در رئال را تجربه میکرد هم مقابلِ یک گاومیشِ 500 کیلویی واردِ رینگ شد، مشخصا بدونِ آگاهیِ باشگاه: «این یک لحظه دیوانگی بود که من فیلمش را هم قایم کردم. اما من اصلا نترسیده بودم... بلکه وقتی گاوه را دیدم انگیزهیِ بیشتری هم گرفتم.»
راموس وقتی بچه بود هم همیشه در یارکشی در کوچه، یا مدرسه، نفرِ اول و یا نهایتا دوم انتخاب میشد. چرا؟ «به خاطر تکنیکم نبود. فکر کنم به خاطر کاراکتر و رویکردم بود که همیشه میخواستم برنده باشم و اینو به بقیه هم منتقل میکردم.»
راموس حتی در همین بازی هم عاشقِ پنالتی زدن به سبکِ پاننکا بود. این عشق به خاطرِ خودنمایی، پول، تبلیغ و یا هر چیزِ دیگری نبود. چیزی که دربارهیِ راموس باید درک کنید این است که اینها همه بخشی از وجودش بودند. راموس مثلِ ارول فلین (بازیگرِ فیلمهایِ قهرمانانهیِ سینمایِ کلاسیک، از جمله رابین هوود) است، یک ماجراجویِ پر شر و شور که همیشه پایانِ قصههایش رومانتیسیسمِ بیشتری از صرفا غلبه کردن بر یک دشمن دارند.
پس بدونِ این اشتباهات، این لغزشها، این کارتهایِ قرمز و این جنجالها، هیچکدام از این افتخارات، قهرمانیها و خندهها معنیِ درستی پیدا نمیکردند.
از این منظر میتوان راموس را با همبازیِ سابقش در سویا، دنی آلوس مقایسه کرد. آلوس یک بار دربارهیِ ریسک کردن در زندگی به من گفت: «وقتی مثل من بازی میکنی اشتباهات خیلی به چشم میاد. ولی وقتی من تصمیم گرفتم وارد فوتبالِ حرفهای بشم با خودم تصمیم گرفتم به حرفِ پدرم گوش بدم، اینکه در زندگی برایِ پیروزی باید ریسک کرد و دل و جرات داشت. اگه ریسک نکنی تبدیل به یک بازیکن معمولی میشی و من هیچوقت نمیخواستم یک بازیکنِ معمولی باشم. ممکنه یک بار، دو بار، سه بار اشتباه کنی، اما اگه هدفت بهترین شدن باشه و به انتقادات توجه نکنی بالاخره موفق میشی.»
شاید بهتر باشد به جای وسط کشیدنِ پایِ ارول فلین اصلا خیلی ساده راموس را «دنی آلوسِ اسپانیا» بنامیم.
راموس ارزشِ تماشا کردن دارد، ارزش پذیرفتنش در روزهایِ بد و خوبش، ارزش گوش دادن به حرفهایش، ارزشِ طلا گرفتنِ وجودش. این ارزش نه تنها برایِ عاشقانِ فوتبال است، بلکه برایِ هر کسی که عاشقِ تماشایِ ذاتِ انسانی است، با تمامِ شکنندگیها و شکوهش.
درود بر سرخیو. پیروزی همیشه از آن کسی است که دل و جرات دارد.