بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود
بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود
جای دگر نمی شود دیده عقل مست تو
چرخه چرخ مست تو گوش طرب به دست تو
بی تو به سر نمی شود بی تو به سر نمی شود
جان ز تو نوش می کند دل ز تو جوش می کند
عقل خروش می کند بی تو به سر نمی شود
جاه و جلال من تویی ملکت و مال من تویی
آب زلال من تویی بی تو به سر نمی شود
گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا روی
آن منی کجا روی بی تو به سر نمی شود
بی تو اگر به سر شدی زیر جهان زبر شدی
باغ ارم سقر شدی بی تو به سر نمی شود
خواب مرا ببسته ای نقش مرا بشسته ای
وز همه ام گسسته ای بی تو به سر نمیشود
بی همگان به سر شود بی تو به سر نمیشود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود