ناگهان زنگ مـی زند تلفن، ناگـــهان وقت رفتنت باشد…
مرد هم گریه می کند وقتی سر من روی دامنت باشد
بکشی دست روی تنهاییش، بکشد دست از تو و دنیات
واقعا عاشق خودش باشــی، واقعـــا عاشق تنت باشد
روبرویت گلـولــــه و باتـوم، پشت ســــر خنــــجر رفیقـــــانت
توی دنیای دوست داشتنی!! بهترین دوست، دشمنت باشد
دل بـــه آبــی آسمان بدهی، به همه عشق را نشان بدهی
بعد، در راه دوست جان بدهی… دوستت عاشق زنت باشد!
چمدانی نشسته بر دوشت، زخم هایی به قلب مغلوبت
پــــــرتگاهـــی بـــــه نام آزادی مقـــصد ِ راه آهنت باشد
عشق، مکثی ست قبل بیداری… انتخابی میان جبر و جبر
جام سم تـــوی دست لرزانت، تیــــغ هم روی گردنت باشد
خسته از «انقلاب» و «آزادی»، فندکـی درمیاوری… شاید
هجده «تیر» بی سرانجامی، توی سیگار «بهمنت» باشد
"مهدی موسوی"