بانوی من بانوی من تو همه دار و ندارم
با من از تنم خودی تر تو تمام کس و کارم
تو نهایتی نهایت مثل معراج سپیده
تو نفس کشیدن من نفسایی که بریده
شام آخر بی تو شاید شب آغاز باشه
میتونه زمین دلیلی واسه پرواز باشه
بانوی من بانوی من فصل تو فصل شکفتن
فصل من در هم شکستن از تو مردن از تو گفتن
روی شاخه دو دستت مرگ برگی در کمینه
این به خاک افتادن من شعر نفرین زمینه
ساعت عزیمت تو میشه انتها نباشه
میتونه زوال شب گو بغض باغ ما نباشه