قسمت های آخر دلدادگان رو دیدم
بعنوان یه آماتور بیشترین چیزی که تو ذوق میزنه نحوه تموم کردن سریال ایرانی
یکم منطقی و در حد خودمون نگاه کنیم سریال های ایرانی تونستن یکم مخاطب رو بیش از پیش درگیر کنن و درگیری ذهنی و سوپرایز براشون داشته باشن با توجه به اینکه فهمیدن مردم احساساتی و دنبال عشق و عاشقین البته این پیام های مذهبی نخ نما رو فاکتور میگیریم!
اما این تموم کردن سریال ها و تصمیم برای سرنوشت کاراکترها بنظرم خیلی مبتدیانه و مضحکه
از پایان خوش کاراکترهای سفید بگذریم که مثلا تو همین سریال دلدادگان ،کارگردان که میدونه 90% مخاطبان احساساتین دلش نمیاد تابو شکنی کنه و نقشی که مکمل داره یا به نحوی درگیر رابطه ای با جنس مخالفه رو حذف کنه تا نکنه کسی دلش بگیره مثل ارغوان
در غیر اینصورت اگه بمیره هم ازش یه قهرمان میسازن در صورتی که کاراکتری مثل سید که عاقلشون بود اما تا وقتی که اونطوری احمقانه میره سراغ افسانه و بقول افسانه مفت میمیره و یه حذف بنظر مضحک
اما چیزی که از همه اینا بیشتر تو چشمه سرنوشت سازی برای کارکترهای خاکستری و سیاه هست
تو فیلم های ایرانی 90% کاراکترهای خاکستری توبه میکنن و در هنگام مثل قهرمان حذف میشن یا پایان خوشی دارن
فیلمی 3 فصل طولش دادن قسمت آخرش در حد یه فیلم سینمایی هم نیست جدا از اینکه نصفش با آهنگ گذشت جوریه که انگار کارگردان دستشویی لازم و مثلا یه وسیله ای رو 20 ساعت طول کشیده تا بازش کنه رو فقط میخواد تو 20 دقیقه یجوری سرهمش کنه
هاتف مجنون با یه تصادف مسخره میمیره و جالبه نقش اول شاید تنها با یه جمله تموم میشه ؛ "افسانه رو لب مرز گرفتن"
حالا اینکه فرار کردن افسانه که برای انتقام اینکارا رو میکرد وقتی میفهمه امیر پسرشه که هم انتقام و هم مادر بودن رو نقض میکنه تا پیام بده اینطور آدما هیچی حالیشون نیست جز پول بماند ..