مطلب ارسالی کاربران
رمانی از جنس ورزش
در تابستان امسال، رمانی به دستم رسید که پایانی خوش برای تابستانِ ناخوشم ساخت : تابستان درد، تابستان مرگ، تابستان گرم، تابستان جام جهانی، تابستان شادیِ و هیاهوی پس از شکست، تابستان سقوط ریال و دفن شدن شادی...رمان ، داستان سرراستی دارد: شهری مهجور وسرد و فراموش شده در نقطه ی دوردستی در سوئد میخواهند تمامی ناکامی های سالیانش را با قهرمانی عده ای نوجوان 17ساله در زمین هاکی جبران کند بی آنکه بیندیشد آنها تحمل این بارسنگین را دارند . تراژدی این است. تراژدی دقیقا همین است. تراژدیِ شهر! مردمانِ این شهرِ متروک، مرا به یاد کشور متروکمان انداخت که دون کیشوت وار در پیِ جبران تمامی ناکامی های اقتصادی، سیاسی، اخلاقی ، با قهرمانی ورزشکارانش در مسابقات است و وای بر لحظه ای که گوی هاکی به دروازه ننشیند! وای به 3دقیه ای که تنها بدن بی رمقِ حسن یزدانی در دستانِ حریفش پیچ وتاب میخورد! وای برزمانی که وزنه بیفتد، تیر به هدف ننشیند..! آنوقت است که فاجعه آغاز میشود! همه درپی ِ یافتن مقصر که نه، درپیِ یافتن گناهکارند! گناه؟ آری گناه! گناهِ روبرو کردن مردمان یک شهر، مردمان یک کشور با واقعیت دهشتناک و درعین حال ساده ای : مردم همه چیز آنگونه که شما در ذهن دارید رخ نمیدهد. قرار نیست دنیا بروفق مراد ملوکانه ی اذهان شما بچرخد.گناه کار همواره یک خارجی است! کسی جز ما! به یاد جمله ای از علی پروین می افتم که هنگام شکست، زمین، هوا، تیر دروازه را بعنوان عوامل شکست پرسپولیس معرفی میکرد! گرچه بسیاری از پیروزهای سلطان در همان زمین و همان هوا بود! عده ای هم هستند که سعی دارند موشکافانه دلایل شکست ها را پی جویند: تحقیقات به پایان می رسد. نتیجه: یک خائن در میان است! یک جاسوس! کسی که گمان میکردیم میتوانیم به آن اعتماد کنیم اما اعتمادمان را به یاس تبدیل کرد! آرزوهایمان را نابود کرد! آلمان نازیستی، یهودیان را عامل شکست درجنگ جهانی اول میدانست! شهروندانی یهودی که نمک خوردند اما نمک دان شکستند و سزای خیانتشان آشوویتس است!راه دوری نرویم، هنوز فراموش نکردیم که در پیِ شکستهای تیم های ملی در دهه ی 70 و 80 هجری چگونه همه دنبال جاسوسِ فرضیِ رختکن بودند تا اورا به سزای عملش برسانند!در«شهر خرسها» هم همه در پی تنبیهِ خائن به تیمِ هاکی، به شهر هستند! کسی که یک تنه عامل نابودیِ تیم هاکی شهر شد! کسی که یک تنه عامل نابودی شهر شد!در «شهر خرسها» هم یک خائن وجود دارد! یک دختر! دختری که درمقابلِ تجاوزِ ستاره ی تیم سکوت نکرد! برخاست و برای حفظ هویت پایمال شده ش تلاش کرد تا این عملش موجب محرومیت ستاره ی تیم از مسابقه ی فینال شود! و این گناه نابخشودنی درجامعه ایست که ورزش را امری مردانه میدانند:« دخترها در بیرتاون اجازه ندارند که حتی یکذره هم هاکی را دوست داشته باشند. بهطور ایده آل نباید اصلاً از آن خوششان بیاید. چون اگر از ورزش خوشت بیاید باید یک همجنسگرا باشی و اگر از بازیکنان خوشت بیاید یک فاحشه هستی»( از متن کتاب)
در مدت خواندن این بخشهای رمان به یاد جعفرپناهی افتادم.« آفساید». گریم و تغیر چهره ودستگیری های پشت ورزشگاه ها. دخترانی که برای ورود می بایست هویتشان را انکار کنند تا بد شگونیِ دختر بودنشان را به ورزشگاه ها نیاورند! و افسوس که این نگرش در میان توده ی طرفدارن فوتبال نیز شایع است( تنها میتوان به کامنتهای کاربرای سایت طرفداری در این باب اشاره کرد)
رمان «شهر خرسها» آینه ایست که در آن دیروز و امروزمان را میتوانیم بنگریم و به فکر فردایمان باشیم. نویسنده ای از کشوری دوردست چیزی را نشان میدهد که خودمان از دیدنش ناتوانیم و این شگفت انگیز ترین واقعه ی این تابستانِ دوزخی برای من بود. امید دارم بخشی از محتوای سایتِ طرفداری به معرفی چنین کتبی اختصاص یابد. شاید گشایشی بر ذهنهای قفل شده باشد.
پ.ن: دو هفته ی پیش رو، بزرگترین رخدادِ تاریخِ محبوب ترین باشگاه ایرانی در حال وقوع است. اما یادمان باشد چه با جام و چه بی جام، ما همان مردمیم با همان تحریمها و همان گرانی ها وبیکاری ها...
پ. ن: رمان «شهر خرسها» ترجمه ی #میعاد_جهانتیغ #نشر_علمی نسخه ی کامل تر این رمان است.ترجمه ای دیگر نیز بوسیله نشر«نون» منتشر شده است که متاسفانه نزدیک به 150 صفحه ی آن از تیغ سانسور گذشته و مثله شده است.