این شعر با نام«هنگام می»و«راز دل»نیز شناخته میشود.
هنگام می و فصل گل و گشت چمن شد.
در بار بهاری تهی از زاغ و زغن شد.
از ابر کرم، خطه ری رشک ختن شد.
دلتنگ چو من مرغ قفس بهر وطن شد.
چه کجرفتاری ای چرخ،چه بدکرداری ای چرخ،سر کین داری ای چرخ.نه دین داری،نه آیین داری،نه آیین داری ای چرخ.
از خون جوانان وطن لاله دمیده.
از ماتم سرو قدشان، سروها خمیده.
در سایه گل بلبل از این غصه خزیده.
گل نیز چو من در غمشان جامه دریده.
چه کجرفتاری ای چرخ،چه بدکرداری ای چرخ،سر کین داری ای چرخ.
نه دین داری،نه آیین داری،نه آیین داری ای چرخ.
خوابند وکیلان و خرابند وزیران.
بردند به سرقت همه سیم و زر ایران.
ما را نگذارند به یک خانه ویران.
یارب بستان داد فقیران ز امیران.
چه کجرفتاری ای چرخ،چه بدکرداری ای چرخ،سر کین داری ای چرخ.
نه دین داری،نه آیین داری،نه آیین داری ای چرخ.
از اشک همه روی زمین زیر و زبر کن.
مشتی گرت از خاک وطن هست بسر کن.
غیرت کن و اندیشه ایام بتر کن.
اندر جلو تیر عدو، سینه سپر کن.
چه کجرفتاری ای چرخ،چه بد کرداری ای چرخ،سر کین داری ای چرخ.
نه دین داری،نه آیین داری،نه آیین داری ای چرخ.
از دست عدو ناله من از سر درد است.
اندیشه هر آنکس کند از مرگ، نه مرد است.
جانبازی عشاق، نه چون بازی نرد است.
مردی اگرت هست، کنون وقت نبرد است.
چه کجرفتاری ای چرخ،چه بدکرداری ای چرخ،سر کین داری ای چرخ.
نه دین داری،نه آیین داری،نه آیین داری ای چرخ.
عارف ز ازل، تکیه بر ایام ندادهاست.
جز جام، به کس دست، چو خیام ندادهاست.
دل جز بسر زلف دلارام ندادهاست.
صد زندگی ننگ بیک نام ندادهاست.
چه کجرفتاری ای چرخ،چه بدکرداری ای چرخ،سر کین داری ای چرخ،
نه دین داری،نه آیین داری،نه آیین داری ای چرخ.