مایکل اوون
سپتامبر 2007
گل اول برابر روسیه چیزهای زیادی در مورد مایکل اوون میگفت. ساده به نظر میرسید. جان تری و دو بازیکن بزرگ جثه از روسیه برای کرنر پریدند اما توپ از آنها گذشت. مایکل اوون کوچک که دست بر قضا پشت سر آنها ول میگشت؛ جهید، به توپ رسید و آن را در دروازه جا داد. این سی و نهمین گل ملی او بود. او آن شب به گل چهلم خود هم رسید. ساده به نظر میرسد اما افراد کمی قادر به این کار هستند: پیش بینی مکانی که توپ میرسد، یافتن فضا و توپ را مانند یک گلفباز در سوراخ جا دادن. گروه بازیکنانی که قادر به گلزنی تا این اندازه آسان هستند بسیار کوچک است: میروسلاو کلوزه، رود فن نیستلروی و تیری آنری که همگی این خاصیت را دارند.
بدون استعداد اوون که با مصدومیت کمر دست و پنجه نرم میکند، انگلستان در خطر نرسیدن به یورو 2008 است. با او، آنها یکی از شانسهای قهرمانی خواهند بود. در سالهای مصدومیتهای پیاپی اوون، او عمدتا نادیده گرفته میشود اما خودش اعتقاد دارد که در بیست و هفت سالگی بهتر از آن پسر هجده سالهای است که در جام جهانی 1998 جهان را مبهوت کرد. پنج سال پیش به من گفت در اواخر دهه سوم زندگی به اوج خود در فوتبال میرسید. وقتی اولین اوون در 1998 زاده سرشت او بود، اوون کنونی نتیجه اتفاقاتی است که در دوره بازیاش رخ داده است.
اوون پسر یک فوتبالیست حرفهای در روستایی ولزی به نام هاوردن بود. کمی بوکس را امتحان کرد، گلف را بسیار دوست داشت، کاپیتان تیم کریکت روستایش بود، در راگبی کارش خوب است و در دویدن معرکه است. او حتی به اسنوکر و دارت عشق میورزد. روستاهایی در بریتانیا وجود دارد که تمام ساکنان آن سرجمع به اندازه مایکل اوون ورزش نکردهاند چون سرگرم بحث در میخانهها در مورد منچستریونایتد هستند. اوون هرگز یک کتاب را به طور کامل نخوانده است و تنها یک فیلم را به طور کامل دیده است. وقتی بچه بود، در آرسنال تست داد. باشگاه بازیکنان نونهال را برای دیدن یک فیلم به سینما برد و اوون برای نشان دادن حسن نیت خود، آنجا را در میانههای فیلم ترک نکرد. او به طور کل هیچ علاقهای به چیزی خارج از ورزش ندارد.
در حالی که همه بچهها رویای تبدیل شدن به یک فوتبالیست حرفهای را دارند، اوون میدانست که به آنجا خواهد رسید. حتی وقتی کودکی کوچک بود، مانند یک حرفهای بازی میکرد. به جای دویدن به دنبال توپ، به فضاها میرفت. اگر شوت میزد؛ با تمام قدرت به توپ نمیکوبید، با دقت این کار را انجام میداد. مدتها پیش از حرفهای شدن، خود را آماده میکرد که وقتی حرفهای شد چطور باید رفتار کند. بازیکنان انگلیسی دو دستهاند: آنها که بیفکر هستند و هیچ از فوتبالیست بودن، جز بازی در زمین نمیدانند: مثلا پل گاسکوئین، لی بویر و جاناتان وودگیت. دسته کوچک دیگری هم هستند که به طور جدی به فوتبال فکر میکنند. کسانی مانند گری لینکر، گرت ساوتگیت و تونی آدامز پس از اینکه دست از نوشیدن برداشت. اوون به من گفته که در کودکی بازی لینکر و شیرر را میدید و از آنها سرمشق میگرفت اما همینطور در زمینه رفتار در خارج از زمین از آنها الگو میگرفت. اگر بشود کسی را عینا در زمینه رفتارش کپی کرد، فکر نمیکنم ایرادی داشته باشد که رفتار کسانی مانند این بازیکنان را کپی کنیم. پروژه او که چیزی انقلابی در انگلستان به حساب میآمد، این بود که از خود یک احمق نسازد.
این را خیلی زود در مورد او متوجه میشوید. وقتی وارد اتاق میشود -با سرعت این کار را میکند البته- در چشمان شما نگاه میکند و لبخند میزند. بعد دست میدهد و به لهجه مرسیسایدی-ولزی خود به صورت موزون میگوید: سلام. حال شما چطور است؟ این کار را با نهایت ظرافت انجام میدهد. تنها چند فوتبالیستهای انگلیسی، میتوانند اینطور رفتار کنند. اوون شاید تنها فوتبالیست انگلیسی باشد که ذاتا رفتار خوبی دارد.
با حضور همزمان عقل و استعداد، اوون خیلی زود پیشرفت کرد. هفده ساله بود که به عنوان یار تعویضی برای لیورپول به زمین رفت و وقتی تیم صاحب یک پنالتی شد، حدس بزنید چه کسی پشت آن ایستاد؟ وقتی هجده سال و پنجاه و نه روز سن داشت، به جوانترین بازیکن قرن بیستم انگلستان تبدیل شد. عجییب بود. فوتبال انگلیس توسط بازیکنان کارگرزاده پیش میرود، کسانی که تجربیات خود را به زمین آوردهاند. بهترین فوتبالیستها باید ارزش خود را ثابت میکردند تا توسط تیم ملی انتخاب شوند. در سال 1998 وقتی اوون هجده ساله در جام جهانی به میدان رفت، به نظر یک بدعت اتفاق افتاده بود. مربی انگلستان گلن هادل برای برداشتن فشارها گفت اوون یک گلزن ذاتی نیست؛ ابروهای زیادی بالا رفت: اگر اوون گلزن ذاتی نیست، پس چه کسی گلزن است؟ اوون جام جهانی را در کنار یک بازیکنان جوان کمتجربه دیگر از روی نیمکت آغاز کرد؛ در کنار دیوید بکام 23 ساله.
چند بازی بعد، آن دو در تیم بودند. در سنت اتین در بازی با آرژانتین، همین حضور دو نفره، آن بازی را به یکی از به یادماندنی ترین مسابقات فوتبال جهان تبدیل کرد. یک ربع از بازی گذشته بود که اوون توپ را در میانههای زمین صاحب شد. بکام توپ را برای او مهیا کرده بود. پسر کوچک با سر بزرگ خود دویدن را آغاز کرد. هنوز آن صحنه را از جایی که میدیدم یعنی جایگاه خبرنگاران به یاد دارم. بین خبرنگاران بریتانیایی نشسته بود. مردانی که جام جهانی را فرصتی برای نوشیدن چهارده آبجو در روز میدیدند. وقتی انگلیس گل زد، آنها چندان خوشحال به نظر نمیآمدند. مردم فریاد میزدند و آنها میگفتند چرا پاس نداد؟ اما مردانی دیگر در اطراف من بودند که قوطیهای آبجو را در دست میفشردند و فریاد میزدند: برو، برو پسر. جواب داد. اوون به دویدن ادامه داد. بعد توپ را در گوشه دروازه جا داد. چیزی شبیه فراری که کمی قبلتر برای انگلستان یک پنالتی را به دست آورده بود. مایکل اوون تنها شانزده دقیقه زمان نیاز داشت تا نشان دهد یکی از خطرناکترین مهاجمان جهان است. در مجموع آن گل چندان مهم واقع نشد یا آنطور که باید به آن توجه نشد چون در جایی دیگر از زمین، اتفاق پررنگ دیگری رخ داد.
ترس بر جام جهانیها حکم میکند. بازیکنان با ماموریتی روبرو هستند که نباید در آن شکست بخورند. اوون در چنین میعادگاهی توپ را صاحب شد و طوری دریبل زد که انگار در باغچه خانهشان با توپ میدود. به قول مارادونا، او مردانگی لازم را داشت! از اوون پرسیدم نترسیدی که آنطور با توپ به راه افتادی؟ به این فکر نکردی که پسری هجده سالهای که با آرژانتین در جام جهانی روبرو شدهای: خدای من، چه کار دارم میکنم؟ اوون گفت نه. این احتمالا موضوعی است که برخی بازیکنان جوان را به خاطر موفقیتهای ورزشی به تیترها میبرد. آنها عامل ترس را در خود ندارند. او تمام کوچه خانه پدر و مادرش را برای خانواده خود خرید و نامزدش را به یک عمارت در نزدیکی همان کوچه منتقل کرد.
حالا به یک قهرمان که مناسبات معمول فوتبال را به هم میزد تبدیل شده بود. کمی بعد از جام جهانی وقتی در ورزشگاه کوچک ساوتهمپتون برای گرفتن توپ دوید، طرفداران حریف طوری به پاهایش نگاه میکردند که انگار یک نماد مذهبی یا پَک آبجو است. در ادامه سال 1998 در والنسیا بودم تا یک بازی خشن اروپایی را ببینم. دو بازیکن لیورپول اخراج شدند. یکی از آنها وقتی از زمین خارج شد، بازوبند را پرت کرد. اوون سریع ترین بازیکنی بود که برای برداشتن آن پیش رفت. لیورپول 2-1 برد. پس از سو پایان، هواداران میزبان بر سر بازیکنان خود فریاد میزدند. اوون چیزی را احساس کرده بود. تا زمانی که تمام بازیکنان از زمین خارج شوند در ورزشگاه ماند؛ تشویق شد و هواداران حریف را تشویق کرد.
پسرک جربزهای که مارادونا میگفت و پاهای یک دونده را داشت اما همینطور مغز داشت. بازیکنان غریزی زیادی وجود دارند و همینطور کسانی که میشود آنها بازیکنانی در نظر گرفت که با فکر بازی میکنند؛ اوون در هر دو دسته جا میگیرد. از وقتی بچه بودم، بازی بازیکنانی را زیر نظر گرفتهام که سعی دارند امتیازها را کسب کنند اما همینطور مهم است که بتوانید از کیفیتهای خود استفاده کنید چون به همین خاطر در زمین جا داده شدهاید. اوون با سرعت متولد شد و به قول خودش این کیفیت که میداند توپ به کجا میرود. جدا از اینها، هوش و توانایی که پیشرفت کند را نیز داراست. ترکیب نادری است. نبوغ را به عینه خارج از زمین هم میبینید. بارها پس از بازیهای انگلیس در میکسدزون ایستادهام، جایی که خبرنگاران از بازیکنان هنگام عبور سوال میپرسند. معمولا سکانسهای غمگینی آنجا اتفاق میافتد. پل اسکولز که به ندرت صحبت میکند، معمولا با سری پایین از کنار خبرنگاران عبور میکند؛ البته بیشتر به خاطر خجالتی بودن، نه بی ادبی. دیوید پلات معمولا عادت داشت که بایستد و با چند خبرنگار که میشناخت در خصوص مسابقات اسب دوانی صحبت کند. وقتی دیوید بکام کاپیتان شد، همیشه برای چند کلمه صحبت مکث میکرد. به توپ ضربه زدم و رفت همانجایی که باید میرفت. معمولا چنین چیزی در مورد گلها میگوید. البته صدای او به گونهای است که شنیدن و درک آن هرگز ساده نیست.
تنها اوون است که منتظر میماند تا نظر خبرنگاران را در خصوص بازیاش بداند. در جام جهانی 2002 در ژاپن، او را با دو پلاستیک بزرگ زباله روی شانهاش دیدیم؛ بیشتر به نظر پسر همسایه میرسید، نه مایکل اوون با آن شهرت. شریک زندگی او مدل نیست، دختری است که در مهدکودک با او آشنا شده است. زندگی برای مایکل تحت الشعاع تلاش برای شکست همه در شیوه لباس پوشیدن نیست. او بیشتر دنبال فرصتی میگردد تا اسنوکر، پینگ پونگ یا دارت در خانهی به طور ویژه طراحی شدهی خود بازی کند. وقتی بکام در تلاش برای دزدیدن نگاه همگان با لباسها و مدل موی خود است، اوون در حالی بازی گلف است. البته میشود گفت که او هم ظاهر خوبی دارد اما همه چیز در مورد او طبیعی به نظر میرسد.
مصدومیتهای کوچک به سرعت از راه رسیدند. در سالهای اخیر مصدومیتهای بزرگتری گریبان او راگرفتهاند. چهار عمل طی این سالها انجام داده که جدیترین مربوط به لیگامنت زانو در سال 2004 میشد. با این حال در بازی با سوئد در جام جهانی، کسی در حد و اندازههای او نبود. در دو سال گذشته به ندرک در باشگاه خود نیوکاسل بازی کرده است. خبرنگاران بریتانیایی که لیگ برتر را دنبال میکنند، میگویند که او سرعت سالهای نخست را از دست داده است. بارها مقابل تیمهای کوچک ناامید کننده بوده. به طور کل، آنها از مایکل اوون دست شستهاند.
دو مسئله مهم در مورد او فراموش شده است. اول متضاد استرس گرفتن است: بازی بزرگتر باشد او بهتر بازی میکند. بهترین گلهای او در مسابقاتی مانند فرانسه، آرژانتین، برزیل، یک هت تریک برابر آلمان و دوباره برزیل، دوباره آرژانتین، دو گل برابر آرسنال در فینال جام حذفی، حفظ انگلستان در جدال برای گرفتن سهمیه برابر روسیه و از این دست بودهاند. همین نشان میدهد که چطور قلمروی او فوتبال ملی است، نه باشگاهی. بازی در لیورپول، رئال مادرید و نیوکاسل؛ او هیچوقت برنده لیگ یا لیگ قهرمانان نشد و احتمالا هیچوقت نشود. او به خاطر جام جهانیها به یاد آورده خواهد شد.
مسئله دوم، نبوغ او بود. او حتی میتواند در یک فرم بد، به ناگاه اوج بگیرد. در 2002 از او پرسیدم آیا اوون باتجربه، از اوون جوان بهتر است؟ گفت بله قطعا. حالا پای چپ بهتری دارم. حالا بهتر با سر به توپ ضربه میزنم. کمتر توپ لو میدهم. مقایسههای آماری نشان میدهد که در این چیزها پیشرفت کردهام. جملهای از دیوید لیسی قرض میگیرم: از زننده گلهای مهم، او به یک گلزن بزرگ تبدیل شده است. اسون گوران اریکسون هم یک بار گفت شاید اوون بهترین گلزن جهان شود.
وقتی بدن اوون، او را در طی جام جهانی ناامید کرد، باید با آن کنار میآمد. به یک هلیکوپتر پول میداد تا از عمارتش تا نیوکاسل او را ببرد. آنجا تمرین میکردن، در استخر یا سالن تمرین. میدانست که به باشگاهی که سال 2005 شانزده میلیون پوند بابتش قمار کرد، بدهکار است. با توجه به غیبتهای طولانیاش، هر بازی او تاکنون حدود یک میلیون پوند برای کلاغها آب خورده است. گلهایی که ماه قبل به اسرائیل و روسیه زد، نشان داد که نیوکاسل میتواند مطمئن باشد پولش را جای خوبی سرمایهگذاری کرده است. با این حال او ادامه فصل را به دلیل مصدومیت از دست داده است. پس از بازگشت به انگلستان گفت در ذهنم، آدمی قدرتمند هستم. بازیکنان زیادی هستند که مهارت بیشتری نسبت به من دارند اما افراد زیادی از نظر ذهنی قدرتمندتر نیستند. وقتی مصدومیتهای بلند مدت پیش میآید، افت میکنم یا انتقادی به وجود میآید؛ من از همه پوست کلفتتر هستم.
اوون به 9 گل برای رسیدن به آمار بهترین گلزن تاریخ انگلستان بابی چارلتون نیاز دارد. او چهل و نه گل زده است. اگر آماده بماند، به آن آمار هم خواهد رسید. هیچ حدس و گمانی در کار نیست. تنها سوال این است که آیا میتواند پا در کفش چارلتون کند که بخشی از تیم 1966 بود و به قهرمانی جهان رسید؟
از نظر ذهنی، من و اوون هر دو در خصوص منافع بالغ شدن موافق هستیم. مشکلی در خصوص مصاحبه با بازیکنان فوتبال وجود دارد: اگر با آنها مصاحبه کنید باید عینا بنویسید که چه گفتهاند و چیزی که میگویند، مسیر مصاحبه را مشخص میکند. اوون گفته بود که در طی سالها پیشرفت کرده است. در مصاحبهای در سال 2002 گفته بود که بهتر و بهتر میشود. چیزی که حالا به نظر غلط میرسد. در مصاحبهای دیگر در اکتبر 2010 به گاردین گفت اوج او در بیست و یک سالگی به خاطر مصدومیتها به سر آمده است. از هجده تا بیست سالگی. آن زمان احتمالا یکی از سریعترینها بودم. در بالاترین سطح قدرت خود بودم. اما حالا چه کاری در مورد آن میشود انجام داد؟