دختری را یکی از آشنایان معرفی کرده بود که دیشب با 2 کیلو شیرینی خدمتشان رسیدیم .
برای اولین بار بود که به خاستگاری میرفتم و به شدت استرس داشتم به طوری که سرم را هم بلند نکردم
بعد از صحبت های ابتدایی و خارج از بحث ازدواج، که خیلی هم طولانی شد به موضوع خاستگاری رسیدیم که گفتند که اختیار با دختر است .
خلاصه آشنای ما که با ما هم آمده بود گفت بهتره دختر و پسر برن تو اتاق و چند کلمه با هم حرف بزنن
من از رفتارهای پدر حس کردم که راضی نبود که ما بریم و نمیدونم چرا
خلاصه ما رفتیم ، من بودم و دختر در اتاق
یواشکی سرم را بلند کردم صورتش را برای اولین بار ببینم با کلی ترس و استرس سرم را بلند کردم و دیدمش
او هم مرا نگاه کرد
از خودش گفت و اینکه درس میخونه و ...
من هم چند کلمه ای صحبت کردم
قرار شد دو روز دیگر جواب بدهد
دعا کنید اگر واقعا قسمته بشه
ممنون دوستان نازنینم