روزی روزگاری مملکتی بود که یک ملکه داشت، با سینه های بسیار درشت و آبدار !
نیکِ شوالیه هم به همین علت علاقه ی شدیدی به ملکه داشت، با وجودی که می دانست کوچکترین تماسی با ملکه به حکم مرگش ختم میشد.
او این علاقه اش را به دوستش هُراتیو در میان گذاشت، او پزشک شخصی خاندان سلطنتی بود.
هراتیو مدتی به این قضیه فکر کرد و بعد به نیک گفت که می تواند ترتیبی بدهد که او بتواند خواسته را ارضا کند، به شرطی که او هزار سکه به هراتیو بدهد.
بدون تامل نیک قبول کرد...
روز بعد هراتیو مقداری پودر خوارش درست کرد و ترتیبی داد تا وقتی ملکه در حال استحمام بود در پستان بندِ او ریخته شود!
مدت کوتاهی از لباس پوشیدن ملکه نگذشته بود که خوارش ها شروع شد و شدت پیدا کرد.
وقتی پادشاه هراتیو را به دربار احضار کرد او به آنان گفت که تنها یک نوع خاص بزاقِ دهان اگر به مدت چهار ساعت مداوم اعمال شود می تواند این خوارش را از بین ببرد، و تمام آزمایش ها نشان داده است، تنها کسی که بزاقش آن خاصیت را دارد نیکِ شوالیه است...
پادشاه که خواستار کمک به ملکه اش بود دستور داد فورا نیک را نزدش احضار کنند.
این جا بود که هراتیو پادزهر درمان خوارش را به نیک داد تا در دهانش بریزد.
در چهار ساعت بعدی نیک بدون وقفه مشغول میک زدن مشتاقانه ی سینه های ملکه بود!
سینه های ملکه از خوارش افتاد، نیک راضی و خوشحال از آنجا بیرون آمد و از او به عنوان قهرمان ملی تمجید هم شد.
به هنگام بازگشت هراتیو طلب 1000 سکه اش را کرد. نیک که خواسته اش اکنون برآورده شده بود و می دانست که هراتیو جرات گزارش این جریان را هم ندارد از پرداخت سر باز زد.
روز بعد هراتیو مقداری از همان پودر را در شورت پادشاه ریخت...
پادشاه فرمان داد فورا نیک را نزدش حاضر کنند و آنچه که نباید میشد، شد :/
نتیجه اخلاقی : همیشه طلب هایتان را سر موقع پرداخت کنید!!