ا که پیاده رفتیم، شما خود دانی!
شهید علیرضا قوام
برای حل مشکل قنات، به یکی از روستاهای محروم کاشمر رفته بودیم. کارمان تا نیمه های شب طول کشید ساعت 5 /2 نیمه شب به کاشمر رسیدیم. وارد محوطه ی جهاد شدیم و ماشین را پارک کردیم. منزلم حدود دو کیلومتر با جهاد فاصله داشت. به طرف یکی از موتورهای جهاد رفتم.
- «ما این موتور را برمی داریم و اول شما را می رسانیم، بعد خودمان می رویم سر خانه و زندگیمان! صبح اول وقت هم بدون این که کسی متوجّه بشه، موتور را سرجایش می گذاریم.»
نگاهم کرد.
- «آقاجان! ما که پیاده رفتیم، شما خود دانید.» (2)
خانه ی کدخدا گردو زیاده اما با شمارش
شهید مرتضی زارع
«خرمشهر» که آزاد شد عراقی ها هر چه داشتند، گذاشتند و فرار کردند. پس از آزادی «خرمشهر» غنایم زیادی به دست رزمندگان ما افتاد. علاوه بر غنایم جنگی، انبارهای پشتیبانی عراقی ها نیز، نصیب رزمندگان ما شد. یک روز توی آسایشگاه گردان نشسته بودیم که یکی از نیروها، یک دست لباس نو برایم آورد و گفت: «حاج آقا زارع! این هم خدمت شما.»
گفتم: «از کجا آمده؟»
گفت: «غنیمته! از انبار عراقی ها آوردیم»
می خواستم نگیرم امّا او اصرار کرد که به عنوان یادگاری از خرمشهر داشته باشم. لباس را توی کمد گذاشتم. روز دوّم که مرتضی آمد، یکی از بچّه ها رو کرد به او گفت: «آقا مرتضی! با اجازه ی شما دست لباس هم به حاجی دادیم.»
مرتضی با تعجّب گفت: «کدام لباس؟» گفت: «از همان لباس های غنیمتی که از انبار عراقی ها آوردیم.»
مرتضی آن شب چیزی نگفت. فقط لبخند کمرنگ پرمعنایی زد که حدس زدم چی می خواست بگوید و حدسم درست درآمد. وقتی فردای آن روز مرا دید، گفت: «آقاجان! لباسی که به تو دادن کجاست؟»
گفتم: «گذاشتم توی کمد!»
رفتم لباس را آوردم و مقابلش گرفتم و گفتم: «این هم لباس، بفرمایید.»
او لباس را از من گرفت و بعد «آقای کریمی» انباردار گردان را صدا کرد و گفت: «این لباس را بگذار انبار.»
من چیزی نگفتم. می دانستم مرتضی بدون دلیل کاری را انجام نمی دهد. چند روز بعد وقتی به اهواز آمدیم، یک روز توی حیاط پادگان مرا دید و گفت: «می خواهم بروم حمّام، اگر ممکنه زیرپوشت را بده بپوشم.»
با تعجّب گفتم: «این جا این همه پیراهن و زیرپوش انبار شده یعنی یک زیرپوش هم حق نداری؟»
لبخندی زد و گفت: «پدرجان! خانه ی کدخدا گردو زیاده اما با شمارش.»
بعد در حالیکه مرا به طرف آسایشگاه می برد، به شوخی گفت: «بده امانت، تهران که آمدم می دهم!» (3)
حسّاسیت رعایت بیت المال
شهید شیخ علی مزاری
حاج آقا مزاری در مسأله بیت المال خیلی دقیق بود و هرگاه استفاده ی نامشروعی از بیت المال می دید، به شدّت برافروخته می شد و به فرد خاطی تذکّر می داد.
خودش هرگز از وسیله ی نقلیه ی بیت المال برای کارهای شخصی استفاده نمی کرد و دیگران را نیز از این عمل پرهیز می داد. گاهی، بعضی افراد در جواب تذکّر حاج آقا می گفتند: «ما پول سوخت اتومبیل را از مال شخصی خود پرداخت می کنیم.»
امّا حاج آقا با درک حساسّیت مطلب می گفت: «اولاً آیا هزینه ی استهلاک و لاستیک و روغن و... راه هم می پردازید؟ و ثانیاً با ذهنیتی که برای مردم ایجاد می شود، چه می کنید؟ آیا می دانید که اگر خدای نکرده در نتیجه ی چنین اعمالی، مردم نسبت به مسئولین نظام بدبین شوند، چه ضربه ی بزرگی بر پیکر اسلام و انقلاب وارد می شود؟»
لازم به ذکر است که حاج آقا خودش را در عمل کردن به آنچه که به دیگران توصیه می کرد بسیار بیشتر مسؤول می دانست و لذا همواره می گفت: «بهترین شیوه ی امر به معروف و نهی از منکر این است که خودمان با دقت و وسواس به واجبات دینی عمل نموده و از محرمات بپرهیزیم.»
به همین دلیل بود که خود او حتّی از انجام اموری که شبهه ی حرمت با کراهت داشتند نیز پرهیز می کرد. به عنوان مثال اگر نماینده ی مراجع برای دریافت سهم امام می توانست بخشی از وجوه دریافتی را صرف هزینه های شخصی کند امّا او نه تنها از این وجوه چیزی را برای خود برنمی داشت که حتّی هنگام ارسال این پولها از طریق بانک، هزینه های بانکی را نیز از مال خود می پرداخت تا آنچه از مردم به عنوان وجوه شرعی دریافت کرده است. به تمام و کمال به مقصد برسد