مطلب ارسالی کاربران
در بابِ پانوشت های مجازی
پانوشت های ( کامنت ها ) پایین خبرها را که می خوانم گاهی هیجان زده می شوم ، گاهی تایید می کنم ، یا رد ، یا به حرفش فکر می کنم ، گاهی نامِ نویسنده را لمس می کنم تا هویتش را بفهمم ، یا متن هایش را بخوانم ، گاهی متعصابانه عصبانی می شوم ، یا بی تفاوت . گاهی هم غمگین می شوم ، این روزها بیشتر ، کامنت ها تلخ تر می شود ، هجمه ها و توهین ها و فحش ها بیشتر . دشنام ها محتوای بیشتر نظرها شده ، تندخو و بی رحم . شاید روزگار سخت مردمم ، چنین پرخاشگرشان کرده . اما ، پیش از این پرخاش عمومی ، چیزی دیگر در فرهنگ قومیتی ما ریشه دوانده . تحقیر قومی . می گویم ریشه دوانده چون از کودکی یادم هست که نژادها و لهجه ها و گویش ها ، دستمایه طنزهای کوتاه کلامی و به اصطلاح "جوک" بود . هر قومی در جوک ها و باورِ کوچه بازاری نمادی بودند از استهزاء و تمسخر . این باورهای غلط با ما بزرگ شد و بر زبان و قلم جاری شد . با آدم های زیادی بزرگ شدم ، از هر قومیتی ، یا شهری ، از پایتخت نشین تا جنوبی ترین شهر ایران ، کرد یا لر ، ترک ( آذری ، آزری ؟ ، هر کدام که درست تر است ) ، شیعه ، سنی ، یهودی ، ارمنی ، زرتشتی ، رفیق ، دوست ، هم خدمت ، همکار ، استاد ، دانشجو ، همکلاس ، هنرجو . هر کدام به دلیلی بخشی از عمرم را با اینان گذراندم . دوران نوجوانی دوست ترکی داشتم ، 15 سالگی در جنوب گم شد ، جنازه اش هرگز پیدا نشد . شهید جاویدالاثر .
رفیق کردی داشتم ، در درگیری های مرزی دهه هشتاد در کردستان کشته شد . هنرجوی لری دارم ، چندتایی فیلم ساخته بود و کلی ذوق زده م کرده بود . فیلم هایش مستند و جذاب بودند . درباره ی قوم خودش ساخته بود . عشایر . کلی تشویقش کردم به فیلم سازی . و مستندسازی . شاید بهمن قبادی دیگری درونش حلول کرده بود . همین روزها شنیدم به خاطر بیماری قلبی بستری ست . جوان ، بیست و هشت ساله ؟ بیماری قلبی ؟ ... رفیقی چندین ساله داشتم ، بیست سالی بزرگ تر از من بود ، و ارمنی ، اما نه سن و نه مذهب هیچکدام فاصله بین ما نینداخت . دست مرا گرفت و از خیلی از بیراهه ها به سلامت گذر داد . بیست و اندی سال بود و سه سالی ست که دیگر نیست .
پانوشت ها غمگینم می کند . ترک ، لر ، کرد ، فارس ، بلوچ ، تهرانی ، اصفهانی ، شیرازی ، جنوبی ، شمالی ، مسلمان ، ارمنی ، یهودی ، زرتشتی ، سیاه ، سفید ، گندمی ، زن ، مرد ، ... انگار صدپاره مان کرده ، و این صدپاره گی به دریدگی واژه تبدیل شده . ترک را نام گذاری می کنیم و فارس را . شمالی و جنوبی را . آن هم به بهانه ی فوتبال . توپ بازی ! تراکتور ، پرسپولیس ، استقلال ، سپاهان ، نفت آبادان ، سپیدرود ، پدیده ، ذوب ، فولاد ، ... هر کدام بخشی از هویت قومی و منطقه ای را یدک می کشند . هوادار هر تیم بخشی از سرزمین مرا شکل می دهند ، هویت مرا ، فرهنگ و اعتبار ما را . شمس و مولانا در تبریز و بین آذری ها عارفانه می رقصند ، فردوسی از بالای خراسان برایمان حماسه می سازد ، حماسه ای از سیستان . حافظ از شیراز از زنده رود می گوید ، مجید قصه های مجید از دل کویر کرمان زنده می شود . به نخل های خوزستان می نازیم و به خلیج همیشه فارس ، ستارخان و باقرخان سرداران ملی ما هستند . همت و باکری و خرازی و باقری و بابایی و جهان آرا دست به دست رستم و کاوه می نهند تا تمامیت ارضی مصادره نشود . فوتبال بهانه ای بیش نیست ، برای مهر ، برای دوست داشتن ، برای نزدیک شدن . نه نفرت ، نه تبعیض ، نه برتری . فوتبال زبان صلح اقوام است . زبان صلح ملت ها ، زبان ستایش بشر از جهان .