مردی که وقتی اومد ، هنوز مرد نبود
بچه بود و بی تجربه
وقتی اولین قدماشو برمیداشت ، شاید هیچ کدوم از طرفدارای رئال تصور چنان آینده ای رو براش نمی دیدن ...
قدیس شد
فرشته شد
بهش می گفتن سن ایکر ....
دوستش داشتن
هم خودی ها
هم دشمنا ....
دستکشاشو که به دست میکرد
ته دل مادریدیستا ها قرص میشد
آروم بودن که کسی داره از چارچوب دروازشون حفاظت میکنه که کارشو خوب بلده
گلایی که میخورد آزارش میدادن
ولی بدتر از اون ، صداهای برنابئو بود ....
هم از دشمن خورد و هم از خودی
وقتی که لازم بود ، خندید
وقتی که لازم بود ، سکوت کرد
و وقتی که لازم بود ، پرواز کرد
25 سال نشست کنار عشقش و باهاش حرف زد
درددل کرد
و کنارش موند
و رفت ....
نه اون طوری که باید .
موقع رفتن هم فقط چند تا جمله ی کوتاه گفت ..
بغضش همه چی رو فریاد میزد
حالا شما بگید
درباره ی مردی که اومد ، ساخت ، عاشق کرد و رفت ....