در بیت المقدس پادشاهی هوس باز به نام «هیرودیس» بود، كه از طرف قیصر روم در آن جا فرمانروایی میكرد، برادرش دختری به نام «هیرودیا» داشت. پس از آن كه برادرش از دنیا رفت، هیرودیس با همسر برادرش ازدواج كرد.
هیرودیس شاه هوسباز، عاشق هیرودیا دختر زیبای برادرش شد، به طوری كه زیبایی هیرودیا او را در گرو عشق آتشین خود قرار داده بود، از این رو تصمیم گرفت با او كه برادر زاده، و دختر همسرش بود، ازدواج كند. این خبر به پیامبر خدا حضرت یحیی (ع) رسید، آن حضرت با صراحت اعلام كرد كه این ازدواج برخلاف دستورات تورات است و حرام میباشد. سر و صدای این فتوا در تمام شهر پیچید و به گوش آن دختر (هیرودیا) رسید، او كینه یحیی (ع) را به دل گرفت، چرا كه او را بزرگترین مانع بر سر راه هوسهای خود میدانست و تصمیم گرفت در یك فرصت مناسبی از او انتقام بگیرد. ارتباط نامشروع هیرودیا با عمویش هیرودیس بیشتر شد، و زیبایی او شاه هوسران را شیفته اش كرد به طوری كه هیرودیا آن چنان در شاه نفوذ كرد، كه شاه به او گفت: «هر آرزویی داری از من بخواه كه قطعاً انجام خواهد یافت.»
هیرودیا گفت: من هیچ چیز جز سر بریده یحیی (ع) را نمیخواهم، زیرا او نام من و تو را بر سر زبانها انداخته و همه مردم را به عیبجویی ما مشغول نموده است.

در سالروز جشن تولد هیرودیس پادشاه فلسطین طبق پاره ای از روایات، یحیی بن زكریا (ع) در محراب عبادت در مسجد بیت المقدس به سر میبرد، مأموران جلاد سراغ او آمدند و او را دستگیر كرده و به مجلس شاه بردند، شاه در همان جا فرمان داد سر از بدن او جدا كردند و سر بریده اش را در میان طشت طلا نهادند و آن گاه كه هیرودیا تسلیم هوسهای شاه گردید، سر بریده یحیی (ع) به سخن آمد و در همان حال نهی از منكر كرد و خطاب به شاه فرمود: «یا هذا اِتَّق الله لا یحِل لك هذه: آی شخص از خدا بترس این زن بر تو حرام است.» به این ترتیب حضرت یحیی (ع) مظلومانه به شهادت رسید.
وقتی كه سر مقدس یحیی (علیهالسلام) را از بدن جدا كردند، قطرهای از خونش به زمین ریخت و هر چه خاك بر روی آن ریختند، خون در حال جوشش از میان خاك بیرون میآمد و تلی از خاك به وجود آمد، ولی خون از جوشش نیفتاد و تلی سرخ دیده میشد.
طولی نكشید كه «بخت النصر» قیام كرد و بر بنی اسرائیل مسلط شد از سبب جوشیدن خون پرسید؟
هیچ كس ندانست، گفتند: مردی پیر هست او میداند. چون او را طلبید و از او پرسید، او از پدر و جد خود قصه حضرت یحیی (علیهالسلام) را نقل كرد و گفت: مدتی قبل، پادشاه این منطقه حضرت یحیی (علیهالسلام) را كشت و سرش را از بدن جدا كرد، خون او به زمین چكیده و همچنان آن خون میجوشد.
بخت النصر گفت: آنقدر از مردم اینجا بكشم تا خون از جوشیدن باز ایستد. دستور داد هفتاد هزار نفر را بر روی آن خون كشتند، تا خون از جوشیدن ایستاد. آخرین نفری كه كشتند پیرزنی بود از بنی اسرائیل كه معلوم شد همان زنی است كه پادشاه را به كشتن حضرت یحیی تحریك كرد و باعث به شهادت رسیدن پیامبر خدا شد.