هجران رفیق گرم و گلستانی من است
اصلا فراق یار دبستانی من است
تا پا به پای گردش ایام می روم
بیچاره این دل است که قربانی من است
دیشب میان آینه ی شخصی خودم
دیدم که چند خط روی پیشانی من است
این چند تار موی سپیدند شاهدم
آری غم تو باعث ویرانی من است
من با جگر معاهده ی خون نوشته ام
تا آن زمان که داغ تو زندانی من است
لیلا به رفت و آمد و مجنون به خواب ناز
این قصه ی قدیم پریشانی من است
گفتند : سر زده گذر از شهر کرده دوست
چیزی که مانده است پشیمانی من است
تا حال اگر نفس ز گلو می کند گذر
از ارتباط قلبی و پنهانی من است
پس کی زمان دیدن روی تو می رسد ؟
این پرسش دو دیده ی بارانی من است
روزی که قبر مادر خود را نشان دهی
تازه زمان گریه ی طوفانی من است
چون آبرو ز درگه خوبان گرفته ام
دنیا به کام و مرگ به آسانی من است
با اقتدار منتظر مقدم توام
پرچم به دست یار خراسانی من است
شاعر گرانقدر برادر بزرگوار "رضا رسول زاده"