بعد نزدیک به یک سال از حضور تو طرفداری خواستم یه معرفی و سرگذشتی از خودم بهتون بدم که خیلی جالبه خاندنش هم خالی از لطف نیست.
اسم من محمدکاوه که دوستام بیشتر کاوه هم صدام می کنن پدر و مادرم اهل خامنه شبستر تو آذربایجان شرقی هستن و من خودم متولد تهران هستم و دو سالگی رفتیم تبریز و از اون موقع اونجا ساکنیم.
بیشتر بدبختی های من از اونجا شروع شد که سالی که ما کنکور دادیم رشته های بورسیه ای دانشجو بر نمی داشتن و من مجبور به قبولی تو رشته حسابداری تو دانشگاه شدم و یه جورایی کلید بدبختی های من از اونجا زده شد.
به حاشیه نمی خوام برم ولی اوج بدشانسی من اونجا شروع شد که من جزو استعدادهای فوتبالی دانشگاهمون بودم و تا اون موقع واسه تست تو اکثر تیم ها رفته بودم از تراکتور و گسترش خودمون تا ملوان و سپاهان ولی با وجود شایستگی هیچ وقت قبول نشده بودم و من برای حضور تو تیم فوتسال دانشگاه از درس و مشق عقب افتادم و تو تمرینات تیم فوتسال شرکت کردم.
تمرینات یا ساعت ۱۲ تا ۲ بعد از ظهر بود یا شب ساعت ۸ به بعد موقعی که از ۱۲ تا ۲ بود به خاطر خستگی کلاسامو نمی رفتم و موقعی که شبا بود از اشتیاق فوتسال بازی کردن حال و حوصله کلاسو نداشتم در نتیجه اون ترم معدلم از ۱۹ رسید به ۱۲ و اگه نجنبیده بودم مشروط میشدم.
به هر حال گفتم من میرم مسابقات و تو یه تیم لیگ یکی حداقل انتخاب میشم و تا آخرین روز تو تمرینات بودم ۱۳ نفر بودیم که منم از همه بهتر بودم و قرار بود یکی خط بخوره و بقیه برن مسابقات خلاصه شب قبل اعزام مربی اسامی ۱۲ نفرو گفت که اسم خودم نشنیدم ازش پرسیدم گفت خط خوردی.
مربی بزرگترم بود و احترامش واجب ولی به خاطر برادر زاده اش که ضعیف ترین بازیکن تیم بود منو که به گفته همه ستاره تیم بودم خط زد و گفت بازیکن سالاری نباید بشه و از این جور حرفا.
بعد اون حادثه که دوسالی ازش گذشته و دانشگاه و تموم کردم اصلا فوتسال و فوتبال بازی نکردم و نفرینه که مربی رو می کنم حالا از بد حادثه برادر زاده مربی با کمک عمش رفت و الآن تو دسته دو کشور بازی می کنه یا خدا ببین وضع ما رو.
خدا هیچ کسو تو این وضعیت قرار نده آمین