حمید کورئامن پسر درسخونی بودم سال سوم راهنمایی نزدیک عید بچه ها میگفتن زودتر اعتصاب کنیم و مدرسا را تعطیل کنیم قلدرای کلاس من و بقیه را از کلاس بیرون کردن و تمام کلاس فرار کردیم و البته تمام کلاسای مدرسه.من حدود 200 متری مدرسه کنار درخت ایستاده بودم ناظم کلاس من را دید گفت حمید برگرد(اینقدر درسخون بودم که همه منا میشناختن)همه تو کلاسن من تعجب کردم خدا اون روزا نیاره وقتی برگشتم ناظم یه سیلی تو گوشم زد و وقتی رفتم تو کلاس دیدم همه تو کلاسن حتی اون قلدرای کلاس!خیلی نامردی کردن