هرچقدر بگوییم
مردها فلان
زن ها فلان
تنهایی خوب است
دنیا زشت است
آخرش روزی قلبت
برای کسی تندتر می زند …
” چارلز بوکوفسکی “
___________________________________
اگر من و او، هر جای دیگری به هم برمی خوردیم
نزدیک یک مهمانخانه ی قدیمی و سنتی
کنار هم می نشستیم و از دستِ هم
پیاله می گرفتیم و لبی تر می کردیم.
امّا سرباز پیاده ای بودیم- روی در روی هم-
من تیری به سوی او شلیک کردم
در همان آن، که او به سوی من
و درجا او را کشتم.
او را کشتم زیرا
زیرا دشمن من بود،
همین جوری: البته که دشمن من بود،
همین دلیل کافی ست، هرچند
فکر می کرد که چون دستش خالی بود، شاید،
باید داوطلب می شد- مثل خودم-
کار نداشت- دار و ندارش را فروخته بود-
هیچ دلیل دیگری نداشت.
بله، جنگ چیز عجیب و غریبی ست!
همنوعی را نقش بر زمین می کنی و می کشی
در حالی که اگر دَم کافه ای او را می دیدی
درجا، یکی دو پیاله ای مهمانش می کردی …
” توماس هاردی “