مطلب ارسالی کاربران
داستان ترسناک واقعی ...اسانسور مرگ:'(
خانواده مارتین به تازگی به آپارتمان جدیدی آمده بودند.
از وقتی که به آنجا آمده بودند مارتین از آسانسور آپارتمان میترسید. نمیدانست چرا شاید بخاطر اینکه خیلی قدیمی و کهنست ویا موقع باز و بسته شدن صداهای ترسناکی از آن میاید و یا بخاطر نور سبز ترسناکی که در کابین آسانسور قرار دارد ؟ بنظر او پله ها خیلی امن تر و بهتر است اما مشکل اینجاست که آنها طبقه 17 آپارتمان هستند.
اولین روز مدرسه جدیدش بود، با ترس سوار آسانسور شد درب آسانسور با صدایی ترسناک بسته شد و زمانی که بسته میشد نور سبز هی خاموش و روشن میشد... مارتین به پلاکارد قدیمی و زنگ زده آسانسور نگاه کرد که نوشته بود: ظرفیت: فقط و فقط 3 نفر آسانسور بزرگ بود و نمیدانست چرا فقط 3 نفر ظرفیت دارد
آسانسور طبقه 13 نگه داشت...زن چاقی سوار آسانسور شد..آنقدر چاق بود که آسانسور داشت سقوط میکرد! زن به گوشه آسانسور رفت و پشت به مارتین کرد.
ناگهان پشتش را برگرداند و به مارتین زل زد مارتین ترسیده بود وقتی چشم تو چشم زن شد متوجه شد چشمانش قرمز است
هشت .. هفت...شش... آسانسور داشت پایین میرفت و زن به مارتین خیره شده بود به لابی رسید مارتین تا کل مدرسه را دوید چرا اصلا او را در آپارتمان ندیده است؟ شاید به دیدن کسی آمده بود اما آخر کسی ساعت 7 و نیم به مهمانی نمیرود که
برایش عجیب بود از آن به بعد بعضی موقع ها در آینه آسانسور میدید که زن چاق در حال نگاه کردن اوست...روزی از روز ها وقتی در آسانسور بود دوباره آسانسر طبقه 13 نگه داشت..مارتین از ترس داشت میمرد...اما فقط نظافتچی آپارتمان بود که داشت زمین را طی میزد...به مارتین گفت: پسر یک دقیقه بیا بیرون بذار من آسانسور را تمیز کنم...مارتین از آسانسور بیرون آمد طبقه سیزده مثل بقیه طبقات نبود انگار سال هاست کسی به انجا نیامده است.
ناگهان به طرز عجیبی و یکدفعه صدای پاره شدن طنابی آمد و بعد اتاقک آسانسور سقوط کرد
مارتین داشت سکته میزد به پایین نگاه کرد نظافتچی زیر آوار آسانسور تکه تکه شده بود
مارتین درآستانه سکته بود. تا طبقشان دوید همه ادمها از خانه بیرون امده بودند تا ببینند چه شده.
فردای آن روز مردی نا آشنا و پیر مچ مارتین را گرفت و پرسید: پسرم من تونی جراید هستم
تو دیروز هیچی ندیدی؟ مارتین برایش قضیه را گفت مردمیخکوب شد و برایش گفت: ببین نمیخوام بترسی اما اگه واقعیتو بدونی خیلی بهتره.
10 سال پیش 6 نفر در آسانسور بودند..ظرفیت آسانسور 10 نفر بود...ناگهان طناب آسانسور پاره میشه و آسانسور پایین میافته ... همه زنده میمونن جز یه زن چاق بنام جزمین هالسون از اونروز هیچکس دیگه جرئت نمیکنه سوار آسانسور بشه هربار که روح اون آدم تازه ای رو میبینه اتفاقی برای کسی یا آسانسور میوفته همه علت اون اتفاق ارواح داخل اتاق کنرتل آسانسور تو پشت بوم میدونن در اونجا برای ده سال هست که بسته شده اما نگران نباش به این آپارتمان و کل ارواحش عادت میکنی
مرد خندید و رفت مارتین خیلی ترسید. آمد که درب لابی را باز کند ان زن چاق را دید که از آسانسور بیرون امد و دوباره به مارتین زل زد. مارتین روزها در شوک بود. روزی که برای اطلاعات بیشتر میخواست از مرد سوالاتی رو بپرسد از سرایدار پرسید: آقای جراید کدوم طبقنه اسن
رنگ سرایدار پرید و گفت: ده سال پیش تونی جراید و جزمین هالسون در حادثه سقوط آسانسور درجا مردند!!
💀