مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
زبامی که برخاست مشکل نشیند
تو می گفتی وفادارم محبت را خریدارم
ولی دیدم نبودی
تو گفتی آن حبیبم من که بر دردت طبیبم من
ولی دردم فزودی
تو می گفتی که روز و شب بود نام توام بر لب
ز عشقت بی شکیبم
دلم دیدم نمی جویی به لب هرگز نمی گویی
به جز نام رقیبم
من از بی خبری ز ناز و دلستانی تو
شدم فتنه بر آن محبت زبانی تو
غم خود به فسون در دل من چون بنشاندی
زدی بر دل من آتش و در خون بنشاندی
گر چه ای پری ز دوریت بی قرار و بی شکیبم
بر کنم دل از تو بس بود هر چه داده ای فریبم
من تحمل جفای تو بیش از این نمی توانم
گر فرشته ای دگر تو را از حریم دل برانم
ترانه آهنگ افسون سحر از غلامحسین بنان
گر چه ای پری ز دوریت بی قرار و بی شکیبم
بر کنم دل از تو بس بود هر چه داده ای فریبم
من تحمل جفای تو بیش از این نمی توانم
گر فرشته ای دگر تو را از حریم دل برانم