با کراوات به دیدار خدا رفتمو شد
تو با دغل بازی مهره های سفید را دزدیدی تا فقط
یک گام جلوتر باشی...فقط یک گام!
دانسته سکوت کردم ، چون آخرین بازی بود،
باز هم نشد، باز هم بازنده بودی
من زیادی تاب آوردم تا که تغییر کنی
تو ولی تغییر که هیچ، منو تحقیر کردی
بازی آخر بود،
دربدر رد شدن از من ، در پی یک پیروزی
نشد اما هرگز، آخرین بازی بود
رویای بودنت در فصلی بالاتر ،رد شدن از من بود
تحقق رویایت ، درون یک بازی بود،
وقت بازی اما ،،، آخرین آخر بود،
تو نفهمیدی اما، سیاهی آن شب برتر بود،
جلوتر بودی دریغ، فرصت آخر بود،
قهقه شادی ها ، از غمت کمتر بود،
من صبوری کردم،بازی آخر بود
هی...... تا کی میخواهی به میز شطرنج خیره شوی ...بازی خیلی وقته رو به قبله شده ...
تسلیم شو لعنتی !!!!