Mr Soltaniبنظرم بهترین رباعی خیام و میتونم بگم دیس آل بود به همه شعرا و فضلای ادبیات ایران این قطعه شه
آنان که محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال، شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبردند برون
گفتند فسانهای و در خواب شدند
تو مصرع اول منظور از محیط یعنی مسلط شدن
تو مصرع دوم منظور از شمع اصحاب یعنی کسی که عمرشو صرف فهم و درک و بطور کلی نور و چراغ جمع و مجلسه
تو مصرع سوم منظور از شب تاریک همین دنیا و ناشناختهای این زندگیه
مصراع آخر هم مشخصه، میگه خب البته اون آدما هم برداشت خودشون رو گفتن و بعد هم عمرشون سر اومد و سرشونو گذاشتن زمین و تمام.
اما طعنهی ظریفش (مصرع آخر) اینه که، داستان و افسانه رو بزرگترها برای بچهها میگن تا بچه خوابش ببره، اما خیام میگه این قشر دانشمند و فیلسوف و فلان، در عین دانایی، اونقدر کسخل بودن که خودشون قصه گفتن، خودشون گوش دادن، و خودشون هم اولین کسی بودن که پای قصهی خودشون خوابشون برد. یعنی عمدهی آدمایی که توی این مسیر رفتن، از یه جایی به بعد بیشتر سرگرم خود این شدن که نُقل مجلس باشن، داناییشونو تو ویترین بذارن، چار نفرودور خودشون جمع کنن و چس کلاس دانشمندیشونو بذارن و تو هر شبنشینی و دورهمی برن رو منبر، و مثل یک بچه پای قصهای که خودشون میگن به خواب برن.
بدرود.