Amerیه گلایلم که تو این سرزمین شوم ، راهم به سنگ قبر و گرانیت میرسه ، هر روز به قتل میرسم و شعر من فقط ، به انتشار شعله کبریت میرسه. ، دردم هزار ساله مث درد حافظه ، درمونشم اونیه که کشف رازیه ، نسلی که سرسپرده اصل هجر شده ، به ساقیای ارمنی پیر راضیه ، وقتی که زندگی یه تئاتر مضخرفه ، تنها به حرعه های فراموشی دلخوشم ، راسکولنیکف یه پیرزن رو شقه کرد و من ، با اون تبر فرشته الهامو میکشم ، هی مست میکنم مث یه بطری شراب ، که وقتی پاش بیفته یه کوکتل مولوتوفه ، یه مجرم فراری شدم که تو زندگی ، در گیر یه گریز بدون توقفه ، فرقی نداره جاده ی چالوس و راه قم ، من مستی ام که خوش داره رانندگی کنه ، یه ماهی که تو آکواریوم زار میزنه ، تا توی اشک های خودش زندگی کنه ، باید تِلو تِلو بخوریم زمونه رو ، وقتی که مست نیستی به بن بست میرسی ، تو مستی آدما دوباره مهربون میشن ، حتی برادرای توی ایست بازرسی ، می خندن و به دست تو دستبند میزنن ، راه رو برای بردن تو باز میکنن ، تو دام مورچه ها به سلیمان بدل میشی ، قالیچه ها بدون تو پرواز میکنن ، این بار چندمه که به یه جرم مشترک ، 80 ضربه پشتتو هاشور میزنه ، برگرد به خونه حتی اگه با خبر باشی ،نها دل خودت برای تو شور میزنه
***