مهدی مشهدیمن و داداشم رفته بودیم زیرزمین یه مسجدی رو گچکاری کنیم، از اقوام زن داداشم هم خونشون کنار مسجد بود.
پیرزن و پیرمردی بودن...برای نهار مارو دعوت کرده بودن نهارشون هم بنظرم حلوای کدو بود!
اینقدر شیرین بود...منم اصلا چیز شیرین واسه غذا به هیچ عنوان دوست ندارم،ازون طرف برای سرکار غذای قرمه سبزی اوورده بودیم! یکی از سخت ترین شرایطی بود که تابحال داشتم:) اون موقع ها هم سنم کم بود و الان که به رفتار اون روزم با اون حاج خانم حاج آقا فکر می کنم خجالت می کشم!
الانم فکر کنم بندگان خدا جفتتشون به رحمت خدا رفتن.