یاد یه سری چیزا افتادم که به معنای واقعی کلمه زده شدم از زندگی و همین طور نا امید
یه عده منو میشناسند ،امیدوارم توی زندگی هاتون حسرت بعضی از چیزهای ساده رو نخورید....
نمیدونم با این وضع بدنی و روحی که دارم و همین طور اخلاقم چطوری در اینده بتونم دووم بیارم ....
هدفم اینه یه خرده حرف بزنم اروم بگیرم ...
متاسفانه شرایطم جوری نبوده توی زندگیم که بخوام طبق میلم و خواسته هام حرکت کنم و برم جلو .....
اون عده ای که منو میشناسند نگفتم تلخی هایی که کشیدم چی بودن و هنوزم دارم ترکش های گذشته رو میخورم ......
خلاصه برام دعا کنید ......
فقط امیدوارم بعد از عید دیگه بتونم پی ارزوهام و زندگیم برم ...
خیلی نتونستم به ارزوهای زندگیم ولو خیلی کم برسم......
بیشتر دیگه حرف نزنم....
برام دعا کنید....
شبتون به خیر باشه و همیشه امیدوارم خوش زندگی کنید ....
.
.
.
تمام کسایی که توی زندگیم بهم ظلم کردن بخشیدم امیدوارم اونایی که در حقشون ظلم کردم منو ببخشند.....
امروز بعد از مدتها اون حال نا امیدی دوباره اومد به سمتم...
فعلا توی چندراهی عجیبی قرار گرفتم...
شبتون به خیر باشه