اعتراف میکنم وقتی هشت سالم بود عاشق معلمم شدم اونم قبول کرد عید رفتیم خونشون هم محله ای بودیم دیدم شوهر داره از او به بعد به هیچ کس ابراز احساسات نکردم
رشته اصلیم تو مدرسه جوشکاری بود با 14 تا تشدید تموم کردم سوم کاردانش دیدم کسی بهم محل نمیزاره تو خونه رفتم دیپلم عمران گرفتم شانسی شانسی رفتم دانشگاه و شانسی شانسی تر کارشناسی رو با معدل 19 تموم کردم.
تو دانشگاه میگفتن درست خوبه یکی از استاد ها بهم گفت یه دختر هست 8 ترم داره استاتیک میوفته یکم بهش یاد بده یادمه از بس باهاش استاتیک کار کردم فرداش که ترم آخرم بود معدل بالا 26 واحد گرفتم مجبور شدم تو یه روز 3 تا امتحان دادم امتحان مقاومت ساختمان فلزی و وصیت امام رو جا بجا نوشتم از بس سرم درد میکرد ولی نصف ترمو با ماشین تویوتا میرفتم میومدم
شرمندم از این بابت ولی یه ساندیس آدم فروش که تو خدمت آدم میفروخت باسه پست تو آموزشی موقعی که سردار میخواست از تهران بیاد باسه درجه و ترخیص و سرک کشی با بچه ها جمع شدیم تو یکی از پوتین هاش مدفوع و ادرار ریختم
تو یگان خدمتی پست تنبیهی گزاشتنم آشپزخونه و مقسم غذا تو غذا کادری ها فلفل آمازون اصل ریختم تند شد کسی نخورد همه گوشتاشو خودم زدم
اشپزیم شدید بد بود از دوستم یاد گرفتم
چند بار خودکشی کردم
کارت پیوند اعظا رو تو 20 سالگی گرفتم
از مردن نمیترسم
7 ساله هر وقت دلم میگیره میرم قبرستون سر خاک آقام وقتی که مامان بزرگ مرد سه سال پیشش زندگی کردم
به زندگی آنچنان علاقه ای ندارم چون دلخوشی ندارم
تو دوستام بهم میگن حیوون چون نه میتونم بخندم نه گریه کنم فقط موقعی که بارسا میبازه میرم تو حیات گریه میکنم برمیگردم کسی نبینه چون 21 ساله دارم بازی هاش رو نگاه میکنم وگرنه همین آقام که مرد نتونستم گریه کنم
یکی از الگو های زندگیم کریس رونالدو هست بخاطر سختکوشی اون
کمک کردن رو از دوستم یاد گرفتم که اون رو 4 ماه پیش از دست دادم چند سالی میشه که داشتیم باسه بچه های بیسرپرست غذا درست میکردیم شب قبل از عید سال نو الان تنها هستم باید تنهایی همه چیز رو جور کنم
تا الان با هیچ کس رابطه نداشتم
از شیراز و اصفهان هم عاشقشون هستم هم به شدت متنفر از شیراز بدم میاد چون خاطرات خیلی بدی رو تجربه کردم عاشقشم چون بزرگ شده شیرازم و دوستام و فامیل اوجا هستن اصفهان رو دوست دارم چون دوستم اونجايي هست از اصفهان متنفرم بخاطر اینکه از شیراز دوره و نمیتونم زیاد دوستم رو ببینم زیاد منظورم هفته ای یه باره
یه بار مامانم رو ایسگا کردم گفتم مامان من زن میخوام اونم کلی خوشحال شد بهم پول داد باسه شیرینی و گل کت شلوار منم رفتم مسافرت ده روز حال کردم تنهایی
و اینکه من همجنسگرا نیستم یعنی برای فرار از خودم مجبور بودم خودمو گول بزنم
از سیاسیون و نظامی شدید متنفرم بخاطر همین 19 ساله حتی با داییم سلام نمیکنم
دشمن خونیم جلوم هست مجبورم تحملش کنم
سقف عمری که باسه خودم در نظر گرفته بودم 29 ساله
که فکر کنم 3 الی 4 ماه ازش مونده و با آغوش باز پذيرا مرگ هستم
از ساندیسیون شدید متنفرم ولی دلیلی بر توهین به عقاید کسی نمیبینم
از آمریکا و اسرائیل بدم میاد
دوست دارم جای دور خلوت خاکم کنن چون جای شلوغ بدم میاد
عاشق بچه هستم 2 تا کمه و 3 تا بسه ولی فکر نکنم عمرم به اونجا قد بده
دلم برای دوستم پسر داییم آقا بزرگم تنگ شده کاش منو هم با خودشون میبردن