جهنم سرگردان
کابوس ،در زیر گرمای ماه
شب را نوشیده ام
و بر این شاخه های شکست می گریم
مرا تنها گذار
ای چشمان تب دار سرگردان
مرا با رنج تنها بودن تنها گذار
مگذار خواب وجودم را پر پر کنم
مگذار از بالش تاریکی تنهایی سر بردارم
و به دامن بی تار و پود رویا ها بیاویزم
سپید یهای فریب
روی ستونهای بی سایه رجز میخوانند
طلسم شکسته خوایم را بنگر
بیهوده به زنجیر مروارید چشم آویخته
او را بگو
تپش جهنمی مست!
او را بگو:نیمه سیاه چشمانت را نوشیده ام
پیوسته نا آرامم
جهنم سرگردان
مرا تنها گذار.