زودیاک (Zodiac) یک فیلم معمایی مهیج آمریکایی به کارگردانی دیوید فینچر و نویسندگی جیمز وندربیت که بر اساس کتابی با همین نام به قلم رابرت گریاسمیت ساخته شدهاست. این ششمین فیلم بلند دیوید فینچر، کارگردان آمریکایی است. این فیلم با دوربین دیجیتال اچدی فیلمبرداری شدهاست.
دیوید فینچر فیلمساز خوش ذوق آمریکایی پس از گذراندن آثار تاثیر گذاری همچون: “هفت” ، “بازی” ، “باشگاه مشت زنی” و “اتاق وحشت” در سال ۲۰۰۷ بار دیگر به سراغ یک اثر جنایی در مورد یک قاتل سریالی همچون تم فیلم“هفت” می رود. زودیاک روایت کننده ی قصه ای اقتباسی از یک پرونده ی جنایی در آمریکاست که به قاتلی مخوف و عجیب پرداخته که در طی چندین سال به صورت زنجیر وار دست به شکار می زند. روایت فیلم با نامه های ارسالی قاتل به یکی از مجله های سن فرانسیکو آغاز گشته که در سیر پیرنگ پر فراز و نشیبش، فینچر به سبک خود یک اثر معمایی و مرموز را با ضرباهنگ فرمیکش جلو می برد. در این اثر فیلمساز همچون فیلم هفت، پرسناژ قاتلش را از ابتدا در پس پرده ی ابهام شخصیت پردازی کرده و اساسا بوسیله ی کارکرد خطی درام، تخیل مخاطب را همراه بدنه ی روایی اثر همراه می کند. در فیلم “Zodiac” نیز 3 کاراکتر اصلی وجود دارند ؛ دو روزنامه نگار و نویسنده و یک کاراگاه پلیس که حدود 30 سال درگیر ماجرای راز آمیز یک قاتل زنجیره ای می شوند : کاراگاه دیوید تاسکی (با بازی مارک روفالو) از پلیس سانفرانسیسکو ، پال اوری (رابرت داونی جونیور) جنایی نویس مشهور روزنامه سانفرانسیسکو کرونیکل و رابرت گری اسمیت (جیک جینلهال) طراح و کاریکاتوریست همین روزنامه. در این بین شخصیت سمپاتیک و کنجکاو رابرت گری اسمیت با بازی خوب و اندازه ی جک جینهال، تشدد کننده ی طول موج ضرباهنگ و باز آفرینی سازه ی ریتم در مولفه ی فرمیکال اثر است و یک آشناپنداری دیداری و ایجابی را تئوریزه کرده و اصولا مخاطب با او “همیاری پرسناژی” می کند. در Zodiac دو نفر اول با تمام تلاش و پیگیری و اصرار بریافتن فاتل مزبور که نام مستعار زودیاک را برای خود برگزیده ، تا آستانه اتاق واقعیت و شناسایی وی پیش می روند ولی شاید از آنجا که بیشتر به دنبال اثبات ذهنیات خود هستند تا کشف حقیقت ، از راه یابی به آن اتاق بازمانده و گوشه گیری یا بی خیالی و یا انزوا پیش می گیرند. ولی رابرت گری اسمیت یعنی همان کاریکاتوریست روزنامه سانفرانسیسکو کرونیکل که (کتاب وی درباره Zodiac دستمایه اصلی فیلمنامه نویس قرار گرفته) واقعا در پی دریافت حقیقت است و از همین رو بالاخره به آنچه می خواهد دست پیدا می کند ، اگرچه “جیمز وندربیلت”(فیلمنامه نویس فیلم Zodiac) در پایان فیلم ، این تردید جدی را در مخاطبش باقی می گذارد که آن نتیجه ای که نصیب گری اسمیت شد ، تمام واقعیت را تشکیل نداده بلکه شاید فقط جزء کوچکی از آن بوده است.
این مولفه با درهم آمیختن موتیف درهم کنش درام و تراکنش های بسامدی روایت، تماشاگر را به ساحتی رسانده که او خود را در قاب تصویر، بخشی از کاراکتر خاکستری و معلق میان آنتاگونیست و پروتاگونیست اسمیت، می یابد. به همین دلیل است که اسمیت در طول روایت همه جا حضور دارد به نوعی نقش چشم ناظر را بازی می کند. حال ما هم از نقطه نظر و (pov)او به دنبال هویت اصلی زودیاک هستیم.
قاتل در همان ابتدا با فرستادن نامه ای تهدید آمیز از طرح خود مبنی بر قتلهایی برنامه ریزی شده صحبت می کند و اصرار دارد که مجله ی مزبور دست به انتشار نامه زده و علنا نیروی پلیس را در یک بازی به عنوان حریف خود دعوت می کند. سپس در فاصله گذاری های پیرنگ در ادامه شاهد صحنه های کشتن قاتلمان هستیم تا اینکه در میان سرگشتگی برای یافتن او، به یک مظنون جدی بر می خوریم. در اینجا فینچر با ایجاد فضایی دوگانه و شبه هیچکاکی مخاطبش را معلق بین شک و تردید از جنس تعلیق دراماتیک نگه می دارد تا اینکه در سکانسی درخشان وقتی اسمیت به خانه ی مضنونی دیگر می رود، اوج درام برای ما خلق می شود. صدای قدم ها از طبقه ی بالا و حبس شدن نفس اسمیت در دل ترس و وحشتی درونی که همه چیز دست به دست هم می دهند تا اتمسفر را تحت فشار قرار دهند. اگر به میزانسن فینچر دقت کنیم کاراکتر مورد نظر ما در فضایی بسته قرار گرفته به حدی که دیوارها با حضورشان به تهدیدی ایجابی تبدیل می شوند. کنتراست نورها و صدای حاشیه ی زیرزمین، با نگاه های سرگشته ی اسمیت رو به سقف، نفس مخاطب را بند می آورد. در ادامه با تخلیه ی چکش درام در این سکانس، بار دیگر با فیدبکی روایی به نقطه ی ترسیم شده برمی گردیم و همه چیز دوباره وارد فاز تردید و شک می گردد. این وضعیت تا انتها ادامه دارد و در آخرین سکانس با اینکه هویت مهمترین مضنون توسط یکی از نجات یافتگان با حالتی دوگانه تایید گشته اما در تیتراژ قید می شود که قاتل هیچ وقت پیدا نشد و این راز تا ابد سر بسته ماند.
به نظر می آید که دیوید فینچر و فیلمنامه نویسش از ورای ماجرای زودیاک و قتل های زنجیره ای اش ، نلاش داشته اند به مفاهیم دیگری دست پیدا نمایند که در اغلب صحنه های فیلم ، در بطن داستان نهفته و در برخی لحظات نیز از زبان شخصیت های اصلی به صراحت بیان می شود. زودیاک بعضی از حرف ها و پیغام هایش را با زبان رمزی که از حروف خاصی تشکیل می شد ، می نوشت که پیدا کردن کلید رمرشان چندان دشوار نبود ، چنانچه در فیلم ، یک زوج میانسال ، به راحتی چنین کاری را انجام می دهند و خود گری اسمیت نیز به دفعات از پس ترجمه رمزهای زودیاک برمی آید. این نخستین نشانه ای است که در فیلم ، به تعمیم عملکرد جنایتبار زودیاک در جامعه می پردازد. زودیاک از زبانی استفاده می کند که خیلی های دیگر به آسانی می توانند با آن ارتباط برقرار نمایند ، به قول گری اسمیت کافی است که به کتابخانه بروی و چند تا از این کتاب های زبان رمزها را بخوانی …!
نخستین قتلی که در فیلم مشاهده می کنیم در مورد رابطه یک زن شوهر دار اتفاق می افتد که از قضا در آن ماجرا ، طرف مذکر نمی میمرد و تنها همان زن خیانتکار است که قربانی دومین اقدام به قتل زودیاک (که هنوز تا آن زمان خود را معرفی نکرده بود) به حساب می آید. برخورد مشکوک زن قربانی با حضور زودیاک در محل قتل که گویا وی را می شناسد (و بعدا هم مشخص می شود که چنین بوده ) نشانه دوم بر معمولی بودن قتل فوق می تواند قلمداد شود : سزای عمل خیانتکار (مانند آنچه که یکی از انگیزه های رایج قتل ها در سراسر دنیا به شمار می آید) . و اینکه فینچر همچنانکه قاتل را از سر به پایین در کادر خود قرار داده تا شکل و شمایلش مشخص نشود ، به عمد پس از اینکه اولین پلیس نیز به محل وقوع حادثه می رسد با استفاده از همین نمای آشنا ( یعنی نمایش پاهای پلیس و حرکت با طمئانینه وی ) این شبهه را در ذهن تماشاگر برمی انگیزد که شاید قاتل به محل جنایت خویش بازگشته است! این گونه نماها در برخی از صحنه های دیگر فیلم از جمله در فصل اولین ملاقات گری اسمیت با همسر آینده اش در یک رستوران نیز به چشم می خورد که گارسون رستوران در چنین حالتی ، رویت می شود .
علاوه برآن ، قتل هایی که صورت می گیرد و نحوه انجام آنها ، حتی هیبت و فیزیک قاتل که در چند صحنه به وضوح در کادر دوربین قرار می گیرد،چندان مشابهتی رادر ذهن بر نمی انگیزد (مثلا قاتل آن راننده تاکسی در سانفرانسیسکو با قاتل آن زن و مرد کنار دریاچه و تهدید کننده آن مادر و کودک به کلی متفاوت به نظر می رسند) چنانچه بعضا حتی تشابه صدا و دستخط زودیاک های بعدی نیز مورد تایید کارشناسان مربوطه قرار نمی گیرد. حتی معلوم می شود که زودیاک ، بعضی از قتل ها را به دروع به خود نسبت داده تا معروفیت بیشتری پیدا کند. از اینجاست (بنا برآنچه که در واقعیت هم بوده ) که تکثیر زودیاک در جامعه و حضور به اصطلاح زودیاک های بدلی مورد تاکید فیلمساز قرار می گیرد. آنچه که وی را به نتیجه گیری مورد نظرش نزدیک تر می سازد. اینکه در جامعه ای که انسان به عنوان وحشی ترین و خطرناکترین موجود قلمداد می شود ، کشتن آسانتر از آب خوردن است. زودیاک در نامه های رمز دارش اشاره کرده که از کشتن آدم ها بیشتر از شکار حیوانات وحشی ، لذت می برد ، چراکه انسان از آن حیوانات ، وحشی تر است.
“Zodiac” نسبت به آثار قبلی دیوید فینچر آشکارا از بن مایه های کمتر و محدودتری برخوردار است ولی در کارنامه جیمز وندربیلت ، یک جهش به شمار می آید. تلاش او برای نزدیک شدن به درونمایه مشترک آثار فینچر ، به خوبی قابل مشاهده است. اینکه وی سعی کرده مقوله مجازات و کیفر که به خصوص در فیلم هایی مثل “هفت” و “باشگاه مبارزه” تم اصلی به شمار می آیند را در زیر لایه های “زودیاک” بگنجاند ، قابل تقدیر است . اما در زودیاک چه کسی مجازات می شود و کیفر می بیند. مهمترین نکته این است (برخلاف خیلی از داستان ها و فیلم های معمول) بالاخره هویت قاتل اصلی مشخص نشده و پنهان می ماند ( نوشته های پایان فیلم ، تنها مظنون برجسته ماجراهای زودیاک یعنی آلن را تا پایان عمر ، تحت نظر روایت می کند). آیا آن قربانیان جنایات زودیاک به کیفر اعمال خود رسیده اند؟ شاید چنین فرضی درمورد همان نخستین قربانی که کشته شدنش با شلیک دو گلوله را مشاهده می کینم ، تا حدودی صحیح باشد اما از پس زمینه زندگی دیگر قربانیان چندان مطلع نیستیم و در واقع هیچ نمی دانیم. آیا پلیس سانفرانسیسکو و کاراگاهانش مجازات می شوند که همچنان در پاسخ اولین پرسش خویش یعنی “زودیاک کیست؟” مانده اند؟ آیا روزنامه نگاران سانفرانسیسکو کرونیکل مستوجب کیفر بوده اند که باعث دامن زدن به این قتل ها شده و اگر نبود آن پروپاگاندای آنها ، شاید اصلا قضیه در حد همان قتل اول تمام می شد؟
پاسخ سوالات فوق می تواند از دیدگاههای مختلف ، مثبت یا منفی تلقی شود ، اما به نظر می آید آن که بیش از همه در فیلم “Zodiac” سزاوار کیفر شناخته شد و مجازات دید ، همان شهر سانفرانسیسکو و اهالی اش بود که در آن اواخر دهه 60 (آنچنان که در مصاحبه های مختلف رادیویی در فیلم می گویند) غرق دربی خبری و بی بند و باری و جنبش های انحرافی مانند هیپی ها و بی مسئولیتی در قبال اعمال دولت شان (مانند تجاوز به ویتنام و کشتار مردم بی گناه آن کشور ) ، گریز از مذهب و گرایش به فرقه های شیطان پرستی و …گردیده بودند. شاید نماهای متعددی که دوربین فینچر ، مخاطبش را از فراز پل معروف گلدن گیت به نظاره زندگی روزمره مردم سانفرانسیسکو می برد ، تاکیدی برهمین نگاه محاکمه گر باشد ، آنچه که محور اصلی پوستر فیلم را نیز تشکیل داده است.
در واقع در “Zodiac” این سانفرانسیسکو است که به عنوان نمادی از تمدن صنعتی امروز غرب محاکمه می شود . طرفه آنکه ماجرای این فیلم از چهارم جولای 1969 آغاز شد و چه تاریخ بامسمایی است که اعلام موجودیت معروفترین قاتل زنجیره ای تاریخ آمریکا از روز چهارم جولای یعنی روز اعلام استقلال این کشور شروع می گردد!!!