خبرآنلاین: ماجرای ورود ویروس کرونا به ایران و شیوع آن در شهرهای مختلف کشور سوژه قطعه شعری از مرتضی رحیمی در شبکههای اجتماعی شد:
شب بود و ظلمتش همه جا را گرفته بود
حتی ستاره در سبد آسمان نبود
سرمای بی تفاوتی از درز پنجره
میزد به پیکری که بجز استخوان نبود
خوابی به غمزه پلک مرا در بغل گرفت
سنگین و تیره در وسط هاله ای کبود
آمد غریبه ای بغل بسترم نشست
با قامتی خمیده و با چهره ای خمود
گفتا که رفته ام همه جای زمین ولی
برگشته ام به کشور ایران ز راه دور
اینجا بهشت گمشده ای شد برای من
با مردمی گرفته و غمگین ولی صبور
من پاشدم نشستم و گفتم تو کیستی؟
وا کرده ای دهان و رها کرده ای زبان
مغرور و اخم کرده به خود یک اشاره کرد
«ویروسی ام که شهره شدم در همه جهان»
لکنت به هر کلام من افتاد و بعد از آن
گفتا: دهان ببند و شنو کل ماجرا
ایران شد انتخابِ مناسب برای من
فرصت بده که شرح مفصل دهم تو را
وقتی که این خبر همه جا را فرا گرفت:
« ویروسی آمد از دل چین لا به لای بار»
هر انچه ماسک و الکل مرغوب و ژل که بود
در سرزمین اخلاق سریعا شد احتکار
گفتم که کار بنده تمام است و می برند
تفهیم اتهام و سپس زجر و انهدام
اما خلاف وضع جهان گشت و حال من
شد بهتر از گذشته و شد عیشمان مدام
محدودیت نبود و سفر های پشت هم
تهران و قم مراکز توزیع بی حساب
رفتم به رشت و آمل و بابل مسافرت
بی سنجش دمای بدن یا کمی عذاب
از بسکه بنده عاشق این سرزمین شدم
با حیله ای اقامتِ دائم گرفته ام
نزدیک خانه ات دو سه تا کوچه آن طرف
یک خانه با تمام لوازم گرفته ام