ممد بیانکونریمن غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شهد و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور از این بی خبری رنج مبر هیچ مگو
...
در هوایت بی قرارم روز و شب
سر ز کویت بر ندارم روز و شب
...
اندک اندک جمع مستان میرسند
اندک اندک می پرستان میرسند
...