آسمان است و زمين دور سرش مي گردد
آفتاب است و قمر خاك درش مي گردد
اين قد و قامت افتاده درخت طوباست
اين محاسن به خدا آبروي دين خداست
اين حرم، خانه ي زهراست خجالت بکشید
اين حسينيه ي دنياست خجالت بکشید
شعله پشت حرم فاطمه زاده نبريد
پسر فاطمه را پاي پياده نبريد
می بريدش، ببريد از وسط مردم نه
هر چه خواهيد بياريد ولي هيزم نه
آي مردم بگذاريد عبا بردارد
پيرمرد است و خميده ست عصا بردارد
از مسيري ببريدش كه تماشا نشود
چشمي از اين در و همسايه به او وا نشود
اصلاً اين مرد مگر پاي دويدن دارد؟!
پيرمردي كه خميده ست كشيدن دارد؟!
بگذاريد لبش ياد پيمبر بكند
وسط شعله كمي مادر مادر بكند
شعله ي تازه به چشمان غمينش نزنيد
آسمان است و در اين كوچه زمينش نزنيد
شايد اين كوچه همان كوچه ي زهرا باشد
شايد آن كوچه ي باريك همين جا باشد
شايد اين كوچه همان جاست كه زهرا افتاد
گر چه هم دست به ديوار شد اما افتاد
اين قبيله همگي بوي پيمبر دارند
در حسينيه ي خود روضه ي مادر دارند