😢😢😢😢😢
رفتم پلیس بعلاوه ده و گفتم من حاظر و اماده ام که به سربازی بروم در حالی که بسیار میترسیدم و وقتی بهم برگه ها رو داد و گفت پر کن و خودکار رو برداشتم دست هام شروع به لرزیدن کرد و با استرس و دست های لرزان برگه ها رو پر میکردم
بعد از چندین هفته بعد از پلیس بعلاوه ده بهم زنگ زدند و گفتند باس بری آموزشی در فلان شهر در تاریخ فلان در ساعت ۶ در فلان پادگان
تا ان چند روز که مانده بود به تاریخ اعزامم به اموزشی شب ها و ساعت ها کابوس و ترس برم داشته بود
وقتی که رفتم در پادگان و خودمرو معرفی کردم بسیار ترسو بودم و میترسیدم همچون مووشی در گوشه ای وایساده بودم و سپس دژبانی ها ی نیروی ه ایی بعد از گشتن من مرا راهنمایی به قسمت مربوط کردند
وقتی رسیدم گفتند لباس هایت را بکن و لباس ها و کفش های جدید و کلاه را به سر بزن و بعد من نیز همین کار را نمودم
😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢
و سپس به همه ی ما به صورت نوبتی بعد از پوشیدن لباس ها می گفتند برو در حیاط پادگان بایست و تکان نخور و ما هم در صف منظم میستادیم و چند نفر کنارمان به مان میگفتند تکان نخور و حرف نزن اینجا خانه و هتل نیست و .... و ما همگی سربازان بسیار نگران و وحشت زده بودم و به خصوص از جمله خودم
😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢
دوست داشتم گریه کنم و اه و ناله کنم اما بازهم جرئت نمیکردم از ترس
و سپس موقع اذان فرستادنمان همچون شبیه مکانی حسینیه یا مسجد یا مشابه ان و گفتند نماز بخوانید و....
تا اینکه موقع ناهار شد و بهمان گفتند بروید سالن ناهار خوری و سپس ناهار خوردیم
و بعد بعد ازظهر بعد از ناهار انقدر دویدیم و کلاغ پر و بشین برپا و.... که تمام انرژی مان را ازدست دادیم و خسته و کوفته شدیم
تا نزدیک ۸شب به ما گفتند بروید در آسایشگاه استراحت و بعد بخوابید
😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢
بعد از نیم ساعت بعد که لباس ها و کفش هایمان را در اوردیم و دراز کشیده بودیم بر تخته خواب ها
و همه مشغول صحبت کردن و .... بودند و
مسولان انجا همچون عزرائیل هار شدند به جونمان و انقدر تنبیه امان کردند که از نفس افتاویم و گفتند چه خبره !!!! خونه ی خاله نیست الان شوووونتون رو پاره میکنیم و همینکار را هم نیز کردند
سپس موقع خواب همه سربازان پادگان بود و ما راهم فرستادند که بخوابیم و ما هم خوابیدم
😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢
تا اینکه ساعت ۱۲ شب بازم هم هار شدند به جونمون و با اربده و خشم و فریاد و لگد بیدارمون کردند
و بعد از یک ربع بشین و برپا و تنبیه فرستادند که بخوابیم
😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢
سپس ساعت ۳ صبح دوباره نیز همینگار رو تکرار کردند و گفتند اینجا باید ادمتون بکوونیم تا نظم رو یاد بگیرید
و هرکسی که پشیمون شده میتونه برگرده خونه اش
البته بعد از نوقره داغ شدن و مجازات شدن در پادگانو بازداشتگاه
😢😢😢😢😢😢😢
سپس ساعت ۵ صبح بیدارمان کردند و گفتند باشید برای نماز و سپس صبحانه
😢😢😢😢😢😢😢😢😢
صبحانه را که خوردیم ژوووون گرفتیم و ادامه سربازی اموزشی دادیم
انقدر تنبیه و مجازات و نوقره داغ شدیم و من دوست داشتم فرار کنم
اما میدانستم که گیر میوفتم و ان گاه چند برابر مجازانتم میکنند
بنابراین از ترس فکر فرار هم نمیکردم
و شب هو موقع خوابیدن با گریه و اشک تا صبح سر میکردم😔