عبارت «مرد فمینیست» که چند سالی است وارد ادبیات فعالان و گروههای «فمینیستی» ایرانی شده به همین الگوی مردانگی آلترناتیو نزدیک باشد؛ شامل مردهایی که اغلب درباره حقوق زنان و برابری جنسیتی نظرات مثبت دارند، نقش شان در انجام کارهای خانگی بسیار پررنگ تر از سایر مردهاست، درباره حق حضانت فرزند و حق طلاق نه تنها تامل می کنند بلکه آن را پذیرفتهاند، با خشونتهای فیزیکی، روانی و اقتصادی علیه زنان آشنایی دارند و از آن دوری می کنند و در فعالترین شکلهای ممکن درباره حقوق زنان حرف میزنند، مینویسند و به عنوان پژوهشگر یا کنشگر حوزه حقوق زنان فعالیت دارند.
صرف نظر از اینکه چقدر ادعای «مرد فمینیست» به واقعیت نزدیک است؛ دو گروه بیش از سایر افراد نسبت به این پدیده عکسالعمل انتقادی نشان میدهند. نخست، گروهی از زنانی که دغدغه فمینیسم و حقوق زنان دارند و دوم، مردهایی که الگوهایی از مردانگی سنتی مسلط را بازتولید میکنند.
دلیل گروه نخست احتمالا به رویکرد فمینیستهای رادیکال نزدیک است که دنیای مردها و زنان را به دلیل تفاوتهای بیولوژیک و ساختاری نظام جنسی قدرت از یکدیگر جدا میدانند و بر این باورند که مردها هرگز نمیتوانند موقعیت و شرایط زنان را درک کنند، از این رو هیچ رابطهای بین زن و مرد رابطه برابری نخواهد بود. بر همین اساس، تا ساختارهای مردسالارانه یکسره محو نشوند مردها نمیتوانند مدافعان خوبی برای حقوق زنان باشند چرا که اساسا برابری بین مرد و زن افسانهای بیش نیست.
اما رویکردهای نوین در فمینیسم، دیگر تنها به مساله «جنسیت» به عنوان تنها عامل مهم تبعیض و نابرابری توجه نمیکنند بلکه به موقعیتهای مختلف سنی، نژادی، گرایش جنسی، طبقه اجتماعی و معلولیت و عدم معلولیت فیزیکی/روانی نیز به اندازه جنسیت در توضیح نابرابریهای جامعه اهمیت می دهند.
گروه دوم اما شامل افرادی میشوند که هر نوع رفتار خارج از چارچوب مردانگی سنتی مسلط را برای مردها تحقیرآمیز میدانند. پژوهشگران فمینیست در تعریف این مردها از «مردانگی تحت ستم» نام میبرند که احتمالا در ادبیات فارسی، عبارت «زن ذلیل» در این مجموعه جای میگیرد. از سوی دیگر، مردهایی که مدعی برابری جنسیتی و دفاع از حقوق زنان هستند از سوی جامعه پدرسالار سنتی «تکلیف شان با خودشان روشن نیست».
از نظر هر دو گروه، مرد فمینیست ممکن است مردی باشد خطرناک، بیخاصیت، بلف زن، پرمدعا، دروغگو و سوءاستفادهگر. این درحالی است که به باور برخی پژوهشگران حوزه جنسیت، آنچه که میتواند به افزایش برابری جنسیتی در جامعه منجر شود، نخست تقویت موقعیت زنان و افزایش قدرت آنهاست؛ و دوم تغییر الگوهای مردانگی. به این معنی که جامعه از سمت الگوهای مردانگی مسلط به سوی تربیت و آموزش افرادی حرکت کند که به روابط و حقوق برابر برای همه – با موقعیتهای متفاوت جنسیتی و گرایش جنسی – باور دارند.
تحقیقات در حوزه مطالعات زنان و مطالعات مردان نشان میدهند که زنان و مردهای جوان تر نسبت به ارزشهای برابریطلبانه بیشتر تمایل دارند و از آمادگی بیشتری نیز برای تغییر در این مسیر برخوردارند.