از یک عاشق لیورپول به شما خواننده های عزیز
مانند اکثر فوتبالیست های مشهور،استیون جرارد هم کتابی در مورد زندگی حرفه ای و شخصی اش نوشته است.داستان من عشق استیون جرارد و سختی ها و مشکلاتی را که در کنار لیورپول داشته است به ما نشان میدهد و در ان میتوانید بعضی از نکات تاکتیکی و روانی که مربوط به فوتبال است را هم یاد بگیرید.
فارغ از اینکه طرفدار چه تیمی هستید،این کتاب میتواند سرگرم کننده باشد و هم آموزنده!
چند بخش در این کتاب هست که برای من جالب بود امیدوارم برای شما هم اینگونه باشد
1)تاثیر او در ماندن سوارز در لیورپول
مالکان باشگاه به لوییز سوارز قول داده بودند،که اگر تیمی بیشتر از 40 میلیون پوند برای خرید او پیشنها پیشنهاد را قبول نکردند.ولی رابطه سوارز و لیورپول به تیرگی گرایید.زیرا که میپنداشت که برندن راجرز و مالکان به او دروغ گفته اند!سوارز نیز برای خروج از لیورپول از جرارد کمک مد بدهد،قبول کنند.در پیش فصل 2013/14 ارسنال پیشنهادی 41 میلیونی به لوییز سوارز داد.جرارد این پیشنهاد را توهین امیز و بیشرمانه خواند.بدیهی است که مالکان لیورپول اینیخواست.
به گفته جرارد،برندن راجرز لوییز را از ملوود تبعید کرد و گفت:تا زمانی که از باشگاه و هوادارن و تیم معذرت خواهی نکنند موافقت نکند که در باشگاه بماند اجازه تمرین نخواهد داشت!!
گفت و گویی که جرارد و سوارز در 9 اگوست 2013 داشتن همه چیز را تغییر داد.جرارد توانست او را متقاعد کند که اگر در لیورپول بماند،به نفع خودش هم هست.گفت و گو این دو بدین شرح است:
جرارد:ببین من برای رفتن از این باشگاه به تو کمکی نمیکنم،چون فکر میکنم تصمیم اشتباهی گرفتی.میخواهم باهات رو راست باشم.باید یک سال دیگه اینجا بمونی.اگر نمایشی مثل فصل قبل داشته باشی،باشگاه هایی که واقعا می خوای،باشگاه هایی که چیزی که لیاقتشو داری بهت بدن خودشون سراغت میان.
سوارز پرسید:اگر نیومدن چی؟
-:الان دنبالت هستن؟
-:یه کارهایی میکنن.مادرید دنبال بیل رفته و فکر نمیکنیم بارسا اماده باشه.اما هر دوی این تیم ها به من علاقه دارند
-:با توجه به تجربه من،وقتی مادرید تو رو میخواد همیشه بر میگرده.بارسلونا هم همینطور.
مکالمه انها ادامه یافت تا اینکه سوارز با توافق راجرز و مالکان،تیم را به مقصد ارسنال ترک نکرد و توانست فصل رویایی را در لیورپول رقم بزند.
2)کنفرانس حقایق رافا بنیتز
در فصل 2008/09 لیورپول در نیم فصل قهرمان شد و در وضعیت خوبی هم بود و شانس اینکه قهرمان شود بسیار بالا بود.اما کنفرانس حقایق بنیتز 9 ژانویه رافا بنیتز تمرکز تیم را در هم شکست و باعث شد که تیم در هفت بازی که انجام داد تنها 10 امتیاز گرفت.
بنیتز چه گفته بود؟
((حقیقت...حقیقت...حقیقت...شاید منچستر یونایتد برای اینکه ما در صدر جدول هستیم عصبانی است.میخواهم در مورد حقایقی صحبت کنم،میخواهم واضح حرف بزنم،نمیخواهم خیلی زود جنگ روانی را اغاز کنم،اما انها مدت ها قبل جنگ را شروع کرده اند.اما من فقط حقایقی را بیان می کنم.))
جرارد میگوید:رافا شروع به صحبت درباره این موضوع کرد که چگونه منچستر یونایتد و"اقای فرگوسن"برای خطاها و اشتباهات مختلفشان جریمه نمیشوند.او لیستی از تاریخ وقایع تهیه کرده بود و گفت ((اقای فرگوسن تنها مربی لیگ است که برای انجام این کارها جریمه نمیشود.اگر اقای فرگوسن میخواهد درباره جدول بازی ها صحبت کند،من یک پیشنهاد دیگر دارم،اقای فرگوسن برنامه بازیها را در دفترش طراحی کند و ان را برای ما و بقیه بفرستد و کسی هم نمیتواند شکایت کند.ما میدانیم هرباری که به الدترافورد میرویم چه اتفاقی میافتد.کادر فنی یونایتد دائما با داورها حرف میزنند.ایا انها تحت فشارند؟))
همین گونه به این کنفرانس ادامه داد و به اینکه فرگوسن داور ها را میکُشد(زیاد انتقاد میکند) شکایت کرد.جرارد در این بخش میگوید که بازیکنان منچستر در اردو تیم ملی میگفتند که او به بنیتز میخننده است و میگفته است((گیرش انداختیم،گیرش انداختیم!))
3)یک شوخی بامزه!
برای اینکه مزه اش نپرد،فقط متن کتاب را مینوسم(با اندکی تلخیص)
در ابتدای هفته برای اخرین بار برای لیورپول به میدان میرفتم.دوستی پیامکی فرستاد:((در مورد این که تو سخنرانی چی بگی حسابی فکر کردم. به نظرم باید یه چیزی تو این مایه ها باشه))به همراه ان ادرس یوتیوب را برایم فرستاد.
پیش خودم فکر میکردم که دوستم درمورد اینکه چه بگویم چه نظری میتواند داشته باشد.قرار بود بعد از بازی سخنرانی کنم.
لینکی را که فرستاده بود باز کردم.لئوناردو دی کاپریو صفحه گوشی ام را پر کرد.سر خم کرده بود و به نظر شکست خورده و غمگین به نظر میرسید.اتاقی پر از تاجر، بانکدار و کارمند اداری با ناراحتی به او نگاه میکردند.دی کاپریو میکروفون را گرفت و به دهانش نزدیک کرد.اما انگار حرفی برای گفتن ندارد.
بعد سرش را بلند کرد و ارام گفت:((میدونین چیه؟من جایی نمیرم)) صدای بند امدن نفس ها شنیده میشد یک نفر پرسید:چی؟ دی کاپریو با صدایی بلند تر گفت((من جایی نمیرم...من از اینجای لعنتی نمیرم))
اتاق پر از اسودگی و ارامش شد.مردم بالا پایین میپریدند و یکدیگر را در اغوش میکشیدند..دی کاپریو فریاد زد:((نمایش ادامه داره...باید یه لودر بیارن تا منو از اینجا ببرن،باید گارد ملی یا نیروی ویژه بفرستن،چون من هیچ قبرستونی نمیرم))
عالی بود سخنرانی ام را پیدا کرده بودم.میتوانستم تصور کنم چه اتفاقی در میان جمعیت میافتد وقتی فریاد میزنمباید یه لودر بیارن تا منو از اینجا ببرن))
امیدوارم خوشتون اومده باشه.