نابغه زیبای هلندیبچگی با پسرعموم و رفقاش تو کوچه کارای خفن میکردیم من کوچیک ترین شون بودم هی آخری بودم
یه سری غروب رفتیم تو خونه متروکه نیمه ساخت که از شانس بد نگهبانش یا صاحبش رسید ما رو دید ما هم زدیم پا به فرار من آخری بودم شانس آوردم که منو نگرفت 😅
اون شب فکر میکردم دزدی کردم و الان یارو بیاد گزارشمو بده به بابام 😖