sasa 777از نوجونی عاشق یکی از اشنایان شدم، تولد پسر عموم بود و من که میدونستم اونم هست رفتم از کفش و لباس تا حتی شورت و حتی گوشی نو خریدم با یه تیپ ردیف که خودی نشون بدم، خلاصه کلی ژست گرفتم اون شب موقع شام رفتم تو دستشویی دستامو بشورم و اینا موقع برگشت دیدم در باز نشد، یه نیم ساعتی گیر کردم کل مهمونا هم بیرون دستشویی میخواستن در باز کنن، بعد نیم ساعت با بدبختی در اومدم رفتم اول زیر کولر خنک شم بعد اومدم تو جمع دیدم مشغول غذا خوردنن، برادرم بهم گفت غذا که نمیخوری گفتم چطور گفت اون تو خوردی دیگه :/