گابریل برای مدت کوتاهی به تحصیل در یک کالج ژوزوئیتی پرداخت و پس از آن برای ادامه تحصیل به دبیرستان " زیپا کویبرا" در شمال پایتخت رفت. اکثر معلمان این مدرسه مارکیست بودند و بیش از آن که به تدیس دروس دبیرستانی بپردازند، به ترویج مارکسیسم در میان دانش آموزان می پرداختند. تحت تاثیر القائات این معلمان بود که مدتی به عنوان هوادار حزب کمونیست به فعالیت پرداخت.
گابریل گارسیا مارکز روز ششم مارس 1982 در "آراکاتاکا" کشور کلمبیا به دنیا آمده است. آراکاتاکا، شهری کوچک در نزدیکی دریای کاراییب است. کلمبیا، کشوری در آمریکای لاتین است که مردم آن قرنها است (که در پی ورود استعمارگران اروپایی به قاره آمریکا) تحت سلطه سرمایه داری مدرن جهانخوار قرار دارند. در ابتدا اسپانیاییها آمدند و نسل کشی گسترده ای به راه انداختند، آن ها با خود بردگان سیاه پوستی را که از آفریقا دزدیده بودند، به کلمبیا و دیگر مناطق آمریکایی مرکزی و جنوبی آوردند. پس از آن، دیگر امپریالیست ها نیز سر و کله شان پیدا شد و میان غارتگران غربی بر سر تقسیم منافع، جنگ و رقابت های سیاسی و نظامی در گرفت و تدریجا همه آمریکای لاتین بدل به حیاط خلوت آمریکا گردید.
گابریل گارسیا مارکز در خانواده یک کارمند دون پایه به دنیا آمد. پدرش، "گابریل الیفیو گارسیا" یک تلگرافچی بود و مادرش "لوئیسا سانتیاگا مارکز" دختر یک سرهنگ زنباره طرفدار حزب لیبرال به نام "نیکلاس ریکاردو مارکز مخیا" بود. این سرهنگ "پر خور و شهوتران" که خود فرزندی نامشروع بود، انبوهی فرزند نا مشروع در شهرهای مختلف کلمبیا داشت. پدر بزرگ مارکز یکی از شخصیت های تاثیر گذار و ماندگار در ذهن و شخصیت گابریل گارسیا مارکز بوده است. گابریل مدت کوتاهی پس از تولد نزد پدر بزرگ و مادر بزرگش فرستاده شد و هشت سال اول زندگی را نزد آن ها می گذراند.
"گارسیا مارکز نیز مانند جیمز جویس، یکی از بچه های پر شمار و تا حدودی نامعلوم (از جهت ترتیب) خانواده بود. پدرش در مجموع، تعداد پانزده یا شانزده بچه از جمله سه بچه متعلق به دوران پیش از ازدواجش را قبول دارد.
گابریل هشت سال اول زندگی اش را نه با پدر نه با مادر بلکه در کنار پدر بزرگ و مادر بزرگش سپری شد. در سال های بعد که جایگاه جادو، رمز و راز و زوالی دلتنگ کننده و ترس آور بود، مقام عاطفی و ادبی دنیای گمشده کودکی را به دست آورد.
قالب و طرح خانه سرهنگ در "طوفان برگ"، نخستین رمان او، و نیز خانه بوئندیاها در " صد سال تنهایی" دقیقا مانند خانه پدر بزرگ و مادر بزرگ است... جزئیات زندگی پدر بزرگ او که عملا در شخصیت های مختلف به کار گرفته شده است، در بسیاری از رمان های گارسیا مارکز تکرار می شود... مادر بزرگش به دلیل اعتقادات و رفتارش به دنیای اسطوره و جادو و خرافات تعلق داشت و او منشا دلبستگی اش به آنچه را که در اصطلاح ادبی " رئالیسم جادوئی" نامیده شده است را نزد مادر بزرگش می جوید."
رئالیسم جادویی و مارکز
انتشار صد سال تنهایی بود که مارکز را بسیار معروف کرد و نام او را با "رئالیسم جادویی" پیوند زد. درباره ی صد سال تنهایی ان شا الله سخن خواهیم گفت، اما قبل از آن لازم است که به ارائه توضیحاتی درباره رئالیسم جادویی در ادبیات داستانی بپردازیم.
ظاهرا اولین بار اصطلاح رئالیسم جادوئی را یک منتقد آلمانی در توصیف برخی آثار نقاشی در دهه دوم قرن بیستم به کار برده است. از نیمه دوم قرن بیستم و با ظهور برخی رمان نویسان آمریکایی لاتینی نظیر "خورخه لوئیس بورخس" و به ویژه "گابریل گارسیا مارکز" است که رئالیسم جادویی به عنوان یک اصطلاح در توصیف گونه ای از آثار داستانی به کار رفته است. انتشار صد سال تنهایی و شهرتی که به دست آورد، رئالیسم جادویی را به یک اصطلاح معروف و رایج بدل کرد و مارکز را در جایگاه اصلی ترین و یا حداقل مشهورترین نویسنده این سبک ادبی قرار داد.
البته در میان آثار مارکز، داستانهایی با سبک رئالیستی نیز دیده می شود؛ اما چون آثار معروفی چون: صد سال تنهایی، پائیز پدرسالار و داستان های مجموعه "اندیرای ساده دل و مادربزرگ سنگدلش" به عنوان نمونه هایی از رئالیسم جادویی شناخته شده اند، نام مارکز با رئالیسم پیوند خورده است.
رئالیسم جادویی به عنوان یک سبک ادبی چه مختصاتی دارد؟ رئالیسم جادویی صورتی از صور ادبیات پسارئالیستی است که عمدتا در نیمه دوم قرن بیستم رواج یافته است و مثل دیگر صور ادبیات پسارئالیستی یکی از حلقه های ادبیات بحران و انحطاط عالم مدرن است. با این تفاوت که رئالیسم جادویی(در ادبیات داستانی) عمدتاً در سرزمین های غرب زده مدرن و به مدرن پیرامونی آمریکای لاتین پدیدار گردیده است.
رئالیسم جادویی در این معنا محصول نوعی تصرف و بازخوانی مدرنیستی میراث منسوخ شرقی اسطوره ای سرخ پوستی و ارائه آن در هیات نوعی صورت داستانی پسارئالیستی است.
رئالیسم جادویی مثل دیگر صور ادبیات پسارئالیستی در دوران بحران انحطاطی و بی تاریخی عالم مدرن پدیدار گردیده است. این بحران بی تاریخی، عقلانیت مدرن را دستخوش انحطاط و سیر رو به زوال عقلانیت مدرن رئالیسم داستانی را (مثل دیگر وجوه و شئون و ظهورات مدرنیته و عالم مدرن) گرفتار بحران و تزلزل و فروپاشی کرده است.
رئالیسم جادویی به عنوان یک سبک ادبی، نوعا معنا گریز و آرمان ستیز است. این سبک ادبی، جوهری غیر اخلاقی و زبانی اروتیک دارد. رئالیسم جادویی به تعهد آرمانی و یا مسئولیت مبارزاتی نویسنده بی اعتنا است. آثار رئالیسم جادویی، با ساختن جهانی وهم آلود و تخیلی و در عین حال جذاب و درگیر کردن مخاطب با موضاعاتی سطحی و مبتذل در متن این جهان وهم آلودِ تخیلیِ نفسانی، تدریجا او را به انسانی ظاهر انگار و مبتذل و منفعل و درگیر وهمیات تبدیل می کنند، انسانی که هیچ باور و آرمان و تعهد و احساس مسئولیت وهدف و جهت متعالی و معنوی و مبارزه جویانه ای ندارد و عمده ی توان ذهنی و عاطفی اش مشغول و متمرکز بر امور لغو وهمیات بی ارزش و خیالبافی های اروتیک گردیده است.
انسانی که سبک ادبی رئالیسم ادبی می پروراند، انسانی تحمیق شده و فاقد معنا و فاقد آرمان و گرفتار بحران هویت و منفعل است که آن چنان مستغرق وهمیات گردیده است که توان تشخیص امور جدی و حساسیت نشان دادن نسبت به آن ها را ندارد و منفعلانه تسلیم و ای بسا مجذوب و مرعوب آنچه برنامه ریزان و سیاست گزارانِ کاست حاکمان جهانی برای او تعیین می کنند، می گردد. نظام سلطه استکبار اومانیستی به جهت چنین آثار و نتایجی است که ترویج رئالیسم جادویی را برای تداوم سیطره ی خود امر مطلوبی می داند و از طریق رسانه هایشان از آن حمایت می کنند.
در عین حال که رئالیسم جادویی به عنوان صورتی از ادبیات بحران و انحطاط، یکی از مظاهر و نشانه های آغازِ پایان و تعمیقِ زوال عالم مدرن است که اگر چه در کوتاه مدت، به تداوم سلطه ی استکبار نئولیبرال کمک می کند، اما در نهایت و در دراز مدت، به صورتی ناخواسته به تخریب و انهدام نهایی عالم مدرن مدد می رساند و خود، یکی از نشانه ها و مظاهر این بحران و سیر رو به زوال است.