مدیران جهان و سیاستگذاران کپیتالیسم، تهدیدات خود را تاریخی ارزیابی و برای نابودی آنها تلاش میکنند. آنها به تاریخ مینگرند تا کانون ملتهای آزادی خواه بیابند؛ ملتهایی که در طول تاریخ، سابقه امپراتوریهای بزرگ و تمدن غنی داشته باشند. تهدیدات اصلی همین ملتها هستند و نه جریانهایی که با شعارهایی بی بنیان بر ضد این نظام قد علم کردند.
کل جریان کومونیسم تهدیدی برای کپیتالیسم محسوب نمیشد. خود کومونیسم به راحتی توسط آنها محو شد و از بین رفت. در واقع جریان کومونیسم برگ برندهای برای نظام برتریجو و حریص کپیتالیسم بود. این نظام با استقبال از این جریان، دشمنی برای خود ساخته و از این موقعیت، برای تثبیت حاکمیت خود بر جهان استفاده کردند.
کپیتالیسم، کومونیسم را جریانی دیکتاتوری، بدبختی، عقبماندگی، ظالم و ... به جهانیان معرفی کرد. البته که این جریان از نظر ظلم و ستم تفاوتی با کپیتالیسم نداشته و ندارد. اما این بهانهای شد که مردم پس از جنگ سرد، با آغوش باز به استقبال کپیتالیسم و تبلیغات جذاب آن بروند.
نظام برتریجو کپیتالیسم با ملتهایی دشمنی میکند که دو ویژگی داشته باشند:
1. فرهنگ غنی و تمدنی جهانی داشته باشند.
2. سابقه مدیریت و حکومت بر جهان را داشته باشند.
کپیتالیسم برای نابودی آن ملتها، به هویتشان حمله میکند. این امر از ابتدای تاریخ وجود داشته و خواهد داشت و تاکتیک مورد علاقه بسیاری از حکومتهای دیکتاتوری است.
برای مثال اسکندرمقدونی میتوانست ایران را بدون آسیب زدن به کتب و بناهای هخامنشیان فتح نماید، اما این کار را نکرد. زیرا او سعی داشت هویت ملت ایران از بین ببرد. امویان، عباسیان، ترکها، قوم مغول و ... همگی برای نابودی هویت ایرانی تلاشهای فراوانی مانند سوزاندن کتب علمی، فرهنگی، مذهبی و ... انجام دادند، اما هرگز نتوانستند هویت و فرهنگ غنی ملت ایران را از بین ببرند و هنوز که هنوز است، پس از 2500 سال، این هویت پابرجاست.
متاسفانه ما به جای وحدت، به دو گروه افراط و تفریط تبدیل شدهایم.
گروه افراط در مقابل دیگر ملیتها میایستد و خود را ژن برتر، و نژاد خالص آریایی مینامد. این رویه به نژاد پرستی و توهین به دیگر مذاهب تبدیل شده است.
گروه تفریط میگوید ایران و هویت ایرانی وجود ندارد و تنها اسلام باید پابرجا بماند. ایران در تاریخ چیزی نبوده و هیچچیزی برای عرضه نداشته است.
هر دو گروه دو تیغه یک قیچی هستند و هر دو در مقابل حق و حقانیت قرار میگیرند.
ناکارآمدی مدیریتی و فساد، شرایط زندگی برای مردم را سخت کرده است. کپیتالیسم در پاسخ به این نابرابری و فساد، به جای حل مشکلات با تفرقه افکنی سعی میکند ذهن ملت را از مشکلات اساسی و ریشهای منحرف نماید. فقر اگر برای همگان باشد و همه ملت در یک سطح زندگی کنند، به هیچوجه مشکل ساز نمیشود. فقر زمانی مشکل ساز است که اشرافیت سیاسی و اقتصادی در جامعه حاکم باشد.
از یک طرف، ملت فشاری که به خود و خانوادهاش وارد میشود را تحمل میکند، اما از طرفی دیگر، هر روز صبح اخبار دزدیهای چند هزار میلیاردی را میشنود. هضم این قضیه برای هر انسان آزادهای سخت است. اگر به ملت امر میکنند که فشارهای اقتصادی را تحمل نمایند، باید خودشان نیز از آن 7 نوع غذا، حداقل 2 نوع را کم کنند تا ملت نیز با آنها همراه شود.
ثروتی که مال ملت است، در اختیار عدهای قلیل قرار دارد و ملت باید با خواهش و تمنا، ثروت و حق خود را در صفوف طولانی دریافت نماید. بعد ما تلویزیون را روشن میکنیم و میبینیم که شخص X هزار میلیارد، Y هزار وپانصد میلیارد، Z دو هزار میلیارد و ... می دزد انگار مسابقه گذاشتهاند. و این تازه نوک کوه یخی است. این قضیه روح را آزار میدهد.
فشار روحی که به ملت وارد میشود بسیار سخت تر از فشار اقتصادی موجود است.
من مخالف سرمایهداری نیستم. مخالف کسب ثروت از راه درست هم نیستم. اما با این نظام فاسد کپیتالیسم مخالفم. هر کس با لیاقت و تلاش توانست به ثروتی دست پیدا کند، مشکلی نیست. اما سوالی که مطرح میشود این است: اگر این افراد در این پستها نبودند چطور میتوانستند به این ثروت عظیم دست پیدا کنند؟