™† jj تعلیق دایمسهند، مش اسماعیل پدر بابک،بهش میگه برو جای من زندان تاوان بده اونم میگه من چقدر اخه سر تو تاوان بدم تو زندانی هستی چرا من جات برم،، میگه من پدرتم لیاقت خرج بده،، من بخاطر اینکه گاو و گوسفندامون بی صاحب نمونه نمیرم ،،اونم میگه مگه ارزش من از گاو و گوسفند کمتره ،،میرم تو دبی دختر فراری بشم ،،مش اسماعیل میگه تو گاو و گوسفند منی برو،، بابک راضی میشه میگه چون پدرمی باشه بخاطر تو،، بگو اصلا برم بمیرم ارزش پدر برای من زیاده،،مش اسماعیل هم میگه باشه برو زندان بعدا هم میفرستمت بری بمیری