ثُریّا در اِغما رمانی از اسماعیل فصیح است. این رمان در سال ۱۳۶۲ در تهران منتشر شد و در عرض یک سال به چاپ چهارم رسید. همزمان با چاپ چهارم این اثر، ترجمهٔ انگلیسی آن در سال ۱۹۸۵ منتشر شد. ثریا در اغما را در کنار زمستان ۶۲ بهترین آثار اسماعیل فصیح شمردهاند.
داستان این کتاب از جایى شروع مىشود که جلال آریان، کارمند شرکت ملى نفت ایران، ناچار مىشود در بحبوحه جنگ تحمیلى به پاریس برود. ثریاى بیست و سه ساله که بر اثر سانحهاى از دوچرخه بر زمین افتاده است، دچار عارضه مغزى شده و تمام طول داستان بر تخت آرمیده است.
جلال که از دلِ جنگ و خون و آتش و خمپاره پا به پاریسِ عشاق مىگذارد، به ناگاه خود را در بیمارستان، منفعل مىیابد، چه بسا براى ثریا از دست کسى کارى جز دعا بر نمىآید. چشمان مادرش در تهرانِ قحطى زده دوخته بر تلفن است، تا شاید خبرى از سلامت فرزند بیابد. جلال هم که حالا بالاجبار باید در پاریس بماند، از طریق دوستانِ سابق و یاران مهاجر خود وارد فضاهاى روشنفکرى مىشود که در کافههاى دودزدهى پاریس حاکم است.
قشرى که فصیح، ما را از طریق جلال آریان با آن آشنا مىکند، فراریان از جامعه انقلابزده ایران است که در بحبوحه روزهاى پرتلاطم، بارشان را بستند و فرار را بر قرار ترجیح دادند. یا عدهاى که از ترس جنگ، پولهایشان را در آستر کت، جاساز کردند و زمینى از ایران گریختند تا ترکشهاى توپ و تفنگ صدام حسین دامنگیرشان نشود. بگذار جوانان بمانند و سر پر سودایشان. ما را بهر جنگ نیافریدهاند. آنها رفتند و درست در روزهایى که وطنشان در طلب دست یارى بود، نه تنها نداى هل من ناصر را نشنیده گرفتند، بلکه تا مىتوانستند از تن زخمى و شرحه شرحه ایران کندند و بردند تا شبهاى روشنِ غربت را با نالههایى از براى وطن و جامهایى از براى سلامتى رنگین کنند.
ثریا در اغماست و از دست کسى کارى برنمىآید. همه، تنها نشستهاند و نگاه مىکنند تا چه پیش آید. اما شاید این ثریا، جهان فلسفى نویسنده باشد، جهانى که در اغما فرو رفته، روزهایى شبیه به هم و دویدن از پى هیچ، بدون کوچکترین نشانى از هشیارى. جهانى مغشوش که اغتشاشش در تضاد با آشفتگى روزهاى نخستین جنگ است. آنجا رگبارِ گلوله است و تنش و درگیرى بر سر وجب به وجب این خاک و این سو کورسویى مىدرخشد از جامعه کوچک روشنفکرانى با مغزهاى بیدزده. ادبایى که تنها در پى مى و معشوق روانند و یک جا خواننده را بر آن مىدارند که بپرسد پس کار و بار این اباطیل چیست؟!
حال، جلال بین دو دنیا با بىنهایت تفاوت اسیر است. دنیاى سرد و یخ زده که گاهى گل یخى در جایى که لیلا آزاده، عشق روزگار جوانى جلال، سر و کلهاش پیدا مىشود، جوانه مىزند. و دنیایى با تَرکش خمسه خمسه و موش و بىخانمانى. نه پاى رفتنش مانده و نه شوق گریز. جلال مانده بین بد و بدتر و نمىداند چطور با این ملغمه افکار، مغزِ استروک زدهاش را آرام کند.
ثریا در اغما بیش از آنکه از روزهاى جنگ بگوید از زاویهاى متفاوت اوضاع را نمایان کرده است. از دیدِ آنهایى که در سختترین شرایط رفتن را بر ماندن ترجیح دادند. حال قضاوت با خواننده است که یک آن خود را جاى آنها بگذارد که اگر من بودم مىماندم یا… ؟!
دوستان واقعا کتاب زیباست.تا نخونید متوجه حرفم نمیشید.خدانگهدار