راه و روش من ساده بود ، تا وقتی یه سری مشکلات شخصی رو حل نکردم اونو وابسته خودم نکنم
بخاطر همین دوست داشتنشو سالها توی دلم مخفی کردم ولی یک لغزش و ابراز علاقه ...
انتظار چنین واکنشی رو ازش نداشتم انگار سالها منتظر شنیدن این حرفا بود با چه ذوقی حرف می زد و پیگیر حالم بود هر یک پیامم رو با ده تا پیام جواب می داد ولی من ...
من با خودم یه قراری داشتم تا وقتی مشکلاتم رو حل نکردم دختری رو وابسته خودم نکنم باید فعلا تمومش میکردم ...
ولی ۳ ماه بعد خبر نامزدیش اومد نمی دونم چطور چنین چیزی ممکنه به این سرعت اونم از وقتی که فهمید یه نفر دیوانه وار دوستش داره ...
آره اونو وابسته خودم نکردم ولی خودم در آتش وابستگی بهش سوختم
وقتی که اون تمام فکر و ذکرم بود متاسفانه این وسط کسی رو فراموش کرده بودم ... خودم
”حال و روز خودم چطور خواهد بود اگه یه روز بهش نرسم؟“
اون برام مثل گلی بود روی شاخه ... دستمو بردم سمتش ولی نچیدمش چون شرایط نگهداری ازش رو نداشتم ولی یکی دیگه اومد و چیدش ...
دیشب خوابشو دیدم ... پس از ۴ سال هنوزم مثل روزای اول تلخ و زجرآوره
لعنتی گاهی فراموش می کنم که زندگی تا چه حد می تونه بی رحم باشه ...