مطلب ارسالی کاربران
افسانه های محلی ایرانی، واقعی یا ساختگی؟معلوم نیست!(افسانه اول:قتل در روستا)
طیف عظیمی از داستان های امروزی را افسانه های محلی تشکیل می دهند؛گاهی به صورت اوریجینال و گاهی الهام بخش بسیاری از داستان های معروف.(مثل فیلم تپه ها چشم دارند)اکثریت این افسانه ها کاملا الکی هستند.ولی آیا کثرت تعداد به معنای کامل بودن است؟بدون شک خیر.بسیاری از این داستان ها امروزه اثبات شده که واقعی بوده اند(همانند مثالی که زدم)ولی مطمئنا آنهایی که درستی یا نادرستی آنها اثبات شده جای بحث ندارند.ولی آنهایی که اثبات نشده اند چطور؟
در این مطالب به معرفی مواردی از افسانه های اثبات نشده ایرانی می پردازیم.
1-قتلی در روستا، ولی چطور؟
این مورد بسیار قابل توجه است زیرا خودم در نزدیکی مکان اتفاق آن بزرگ شده ام و از بچگی آنرا شنیده ام.
داستان برای حدود چهار دهه قبل است.روزی چند گردشگر به روستایی که اکنون در منطقه کلیجانرستاق مازندران قرار دارد می روند و از آنجایی که با جنگل های آن اطراف آشنایی نداشتند،از روستا راهنمایی استخدام می کنند.راهنما پسری پانزده ساله بوده که به گفته روستایی ها پسر پاک و شریفی بوده.گردشگر ها پسر را برای یک شبانه روز استخدام می کنتد و کمی پس از ظهر به جنگل می روند.کمی پیش از نیمه شب،یک زن و شوهر جوان که گویا با گردشگر ها نسبت داشتند،به روستا می آیند و با هیجان و اضطراب از روستایی ها می پرسند که فامیل هایشان(گردشگرها)کجا هستند؟دو پسر که گویا از مکان گردشگرها خبر داشتند، حاضر می شوند آنها را به جنگل و پیش آنها ببرند.با وجود تلاش روستایی ها، زوج حاضر نمی شوند دلیل عجله خود را بگویند.در نهایت،زوج با دو پسر به جنگل می روند.فردای آن روز،پسر راهنمای گردشگر ها به روستا بر می گردد،ولی خونین و مالین!زخم های عمیق روی دست،سر و همچنین شکستی ستون مهره و شانه،حاکی از بروز ضرب وشتم شدید بودند.پسر از شدت شوک روانی قادر به صحبت نبود.روستایی ها بلافاصله پلیس را خبر می کنند و خود نیز به همراه آنها به جنگل و به منطقه ای می روند که گویا گردشگر ها آنجا اطراق کرده بودند.هر شش نفر حاضر در صحنه به قتل رسیده بودند.سه نفر از گردشگرها به دار آویخته شده بودند،یک نفر دیگر با جسمی تیز مانند چاقو کشته شده بود،دو نفری که به دنبال آنها امده بودند نیز به علت شکستگی جمجمه کشته شده بودند و یکی از پسر های روستایی هم سربریده شده بود.سر بریده پسر را در حالی پیدا کردند که تیغه کلنگی در فرق آن فرو رفته بود.جنازه یک پسر دیگر نیز پیدا نشد.پسری که زنده مانده بود بلافاصله مورد بازجویی قرار گرفت.ولی به علت آسیب های روانی قادر به صحبت نبود و در نهایت به تیمارستان منتقل شد.نکته قابل توجه این بود که با وجود آثار ضرب و شتم شدید در بازمانده،هیچ اثری از درگیری بر روی بدن باقی قربانی ها و یا حتی در محل نیز وجود نداشت..از طرفی پیدا نشدن یک پسر روستایی دیگر،به عجیب بودن پرونده افزود.ولی پس از حدود یک ماه در تیمارستان،نهایتا پسر توانست کلمه ای را در مورد قتل افشا کند:خودکشی.
پسر حدود یک هفته بعد در تیمارستان با خوردن قرص های نخورده ای که پنهانی جمع کرده بود خودکشی کرد.
به نظر شما چه اتفاقی افتاده؟
در مطالب بعدی افسانه ای دیگر روایت می شود.