اگر از علاقهمندان به انیمههای ژاپنی باشید، احتمالا نام انیمهی Attack on Titan را شنیدهاید که نخستین شمارهی مانگای آن در سپتامبر سال ۲۰۰۹ میلادی راهی بازار شد. این مانگا نه تنها تحسین منتقدان را برانگیخت، بلکه با ثبت ۱۰۰ میلیون نسخه فروش در سراسر جهان، به یکی از پرفروشترینها تبدیل شد.
همین موفقیتها باعث شد استودیوی ویت اقتباس سریالی آن را تولید کند. تاکنون سه فصل از آن پخش شده و فصل چهارم و پایانی هم در آیندهی نزدیک روی آنتن خواهد رفت. یک فیلم لایو اکشن هم از روی آن ساخته شده که به هیچ وجه نتوانست در حد و اندازهی نامش ظاهر شود.
از آنجایی که فاصلهی چندانی با پخش فصل آخر انیمهی Attack on Titan نداریم، تصمیم گرفتیم در قالب یک مقاله به مرور آنچه بپردازیم که از این محصول میدانیم.
خلاصهی داستان فصل اول انیمهی Attack on Titan
طی ۱۰۰ سال گذشته انسانها در سه لایهی دیوار به نامهای ماریا، رز و سینا زندگی کردهاند. این دیوارهای بزرگ، ارتفاعی معادل ۵۰ متر داشته و از ورود موجوداتی عظیمالجثه به نام تایتانها جلوگیری میکنند. این موجودات ناشناخته تمایلی به حیوانات نداشته و تنها هدفشان یافتن انسانها و بلعیدنشان است. ارن یگار شخصیت اصلی داستان در شهر شیگانشیا زندگی میکند و آرزوی خروج از دیوار با پیوستن به گروه تجسس را در سر میپروراند.
خواهرخوانده (میکاسا آکرمن) و مادرش (کارلا یگار) با چنین تصمیمی موافق نبوده و ترجیح میدهند او سالهای زندگیاش را داخل دیوار بگذراند. ارن حتی بعد از دیدن گروه تجسس که در آخرین عملیات خود در بیرون از دیوار تلفات بسیاری داده بودند، همچنان برای پیوستن به آنها مصمم است. اتخاذ چنین تصمیمی، پدرش (گریشا یگار) را تحت تاثیر قرار میدهد. او قبل از اینکه خانه را برای انجام کاری ترک کند به پسرش قول میدهد بعد از بازگشت زیرزمین را بالاخره به او نشان دهد.
ارن و میکاسا در حال گشت و گذار کوچه و خیابانهای شیگانشیا هستند که متوجه میشوند سه پسر، آرمین را مورد اذیت و آزار قرار میدهند. در نتیجه، به کمکش رفته و با آنها درگیر میشوند. پس از فرار سه پسربچهی زورگو، ناگهان تایتانی ۶۰ متری در فاصلهی کوتاهی از دیوار پدیدار شده و با ایجاد شکافی به تایتانهای کوچکتر اجازه میدهد به شهر حمله کنند. در شرایطی که مردم در حال فرار به دیوار داخلی هستند، ارن و میکاسا به سرعت خود را به خانهشان میرسانند. آن دو متوجه میشوند یک سنگ بزرگ دقیقا روی خانه فرود آمده، آن را تخریب کرده و مادرشان هم نمیتواند تکان بخورد. ارن و میکاسا تمام تلاش خود را به کار میگیرند تا آوار را کنار زده و مادرشان را نجات دهند اما او مخالفت کرده و از آن دو میخواهد تا فرار کنند؛ زیرا یک تایتان در حال آمدن به این سمت است.
در حالی که ارن و میکاسا به تلاش خود ادامه میدهند، هانس یکی از مامورین دیوار نزدیک آمده و به آنها اطمینان میدهد تایتان را شکست خواهد داد اما پس از نزدیک شدن تایتان، ترس تمام وجودش را فرا گرفته و از مبارزه منصرف میشود. او به سمت بچهها رفته، آنها را برداشته و به سرعت از آنجا فرار میکند. در همین حین، ارن مادرش را میبیند که توسط یک تایتان بلعیده میشود. بعد از این اتفاق، هانس از ارن و میکاسا به خاطر نجات ندادن مادرشان عذرخواهی کرده و میگوید آنها بچههای ضعیفی بوده و توانایی مبارزه ندارند.
در همین حین، سربازان تمام تلاش خود را به کار گرفتهاند تا جلوی تایتانها را گرفته و فرصتی را برای فرار مردم به داخل دیوار ماریا ایجاد کنند اما با پیچیده شدن شرایط تصمیم میگیرند دروازه را ببندند. شرایط مطابق انتظار پیش نرفته و تایتان زرهپوش که بهطور ناگهانی پدیدار شده، دروازه را شکسته و راه نفوذ به دیوار ماریا را برای تایتانهای کوچک ایجاد میکند.
وقتی جان انسانها ارزشی ندارد
با رخ دادن چنین اتفاقی و نفوذ تایتانها به اولین دیوار، مردم مجبور میشوند خانههای خود را ترک کرده و به دیوار رز مهاجرت کنند. مردم دیوار رز از شرایط به وجود آمده راضی نبوده و علاقهای به تقسیم کردن غذا و زمینهای خود با مردم دیوار ماریا ندارند. در نتیجه، آنها را مورد اذیت و آزار قرار داده و به آنها توهین میکنند. در همین حین، ارن خواب عجیبی میبیند. در این خواب، پدرش به اجبار مادهای ناشناخته را به او تزریق کرده و همچنین یک کلید به او میدهد. اگرچه همهی این اتفاقها برایش مانند یک کابوس ترسناک بودند اما او پس از بیدار شدن متوجه میشود آن کلید به وسیلهی یک طناب دور گردنش قرار دارد.
در ادامه، شرایط به دلیل کمبود غذا و امکانات رو به وخامت میرود. در نتیجه، دولت دو انتخاب پیش روی مردم دیوار ماریا قرار میدهد: جنگیدن برای بازپس گیری دیوار یا فعالیت در اردوگاههای کار اجباری. ۲۵۰ هزار نفر گزینهی اول را انتخاب کردند که همگیشان به محض خروج قتل عام شدند. این رقم، ۲۰ درصد از کل جمعیت کشور را شامل را میشد. در همین حین، عطش ارن برای انتقام از تایتانها بابت مرگ مادرش شعلهور شده و تصمیم میگیرد به ارتش بپیوندد.
ارن، آرمین و میکسا سرانجام به ارتش پیوسته تا مراحل آموزشی را پشت سر بگذارند. آنها به عضویت گردان ۱۰۴ در میآیند که وظیفهی آموزششان به کیت سیدیس سپرده شده است. سیدیس اولین جلسه را با عصبانیت و بیان جملات توهینآمیز به سربازان تازهوارد شروع میکند تا به اصطلاح گربه را دم حجله کشته و همچنین آنها را برای تبدیل شدن به بهترین نسخهی خودشان آماده کند. وقتی نزدیک ساشا براس میشود، او را در حال خوردن سیب زمینی میبیند.
از همین رو، به او دستور میدهد به عنوان مجازات تا غروب خورشید دور پادگان دویده و اجازهی خوردن یا نوشیدن ندارد. شب همان روز، جر و بحثی بین ارن با یکی از دیگر اعضای گروهان به نام ژان کیرشتاین شکل میگیرد؛ زیرا ژان برخلاف ارن میخواهد به نیروی پلیس پیوسته و روزهای آرامی را در دیوارهای داخلی بگذراند. پس از این، شاهد آموزش سربازان برای بالا بردن مهارتشان در برقراری تعامل و معلق ماندن با استفاده از چند سیم هستیم.
ارن برخلاف میکسا هیچ استعدادی در حفظ تعادل نداشته و در رسیدن به هدفش ناکام میماند. از همین رو، از راینر براون و برتولت هاور میخواهد نکاتی را برای حفظ تعادل با او به اشتراک بگذارند. در همین گفتگو، شخصیتهای اصلی داستان متوجه میشوند رارنر و برتولت هم با تایتانها مواجه شدهاند. روز بعد، ارن برای مدت کوتاهی به تعادل میرسد اما نهایتا برعکس میشود. با رخ دادن این اتفاق، کیت سیدیس متوجه میشود گیرهی دستگاه ارن خراب بوده و به همین دلیل نتوانسته تعادل مناسبی را برقرار کند.
پنج سال از حمله به دیوار ماریا میگذرد و اعضای گردان ۱۰۴ همچنان آموزش را پشت سر میگذارند. آنها اکنون در مرحلهی یادگیری مبارزات تن به تن هستند. در همین مرحله، ارن و راینر متوجه میشوند آنی لئونهارت مهارت بالایی در این حوزه دارد. نهایتا روز فارغالتحصیلی فرا میرسد. ارن و میکاسا به واسطهی امتیازهایی که در طول این مدت کسب کردهاند در میان ده نفر برتر قرار گرفته و میتوانند به نیروهای پلیس پیوسته و خود را از شر تایتانها خلاص کنند.
ارن همچنان به انتقام میاندیشد. در نتیجه، چنین فرصتی را نادیده گرفته وتصمیم میگیرد به دستهی شناسایی پیوندد. میکاسا و آرمین هم که تمایلی برای جدا شدن از او ندارند، میخواهند تصمیم مشابهی را اتخاذ کنند. در پی این اتفاق، آنها به شهر تروست (یکی از شهرهایی که در لبهی بیرونی دیوار رز قرار دارد) فرستاده میشوند تا آنجا به خدمت بپردازند. سپس مدت کوتاهی بعد به تصویر کشیده میشود. ارن به همراه دیگر اعضای گروهان خود مشغول نگهبانی روی دیوار هستند که ناگهان تایتان عظیمالجثه بار دیگر ظاهر شده و یورش میبرد. او که ظاهرا برخلاف دیگر تایتانها توانایی تفکر داشته، سراغ توپهای جنگی رفته و قبل از هر چیز آنها را نابود میکند. در همین حین، ارن شرایط را مناسب میبیند تا به پشت گردنش (تنها نقطه ضعف تایتانها) حمله کرده و او را به کام مرگ بفرستد اما این موجود عجیب بار دیگر ناپدید میشود.
در حالی که میکسا به گروه پشتیبانی پیوسته تا به تخلیهی مردم از تروست کمک کند، ارن و آرمین مشغول نبرد با تایتانها در خط مقدم هستند تا وقت بیشتری برای مردم بخرند. نبرد با تایتانها مطابق انتظار پیش نمیرود و اعضای گروه ارن و آرمین یکی پس از دیگری کشته شده یا توسط تایتانها خرده میشوند. ارن هم در جریان یک درگیری پای خود را از دست داده است. در همین حین، آرمین به خاطر شرایطی که در آن قرار داشته و ترسی که به جانش افتاده، قدرت حرکت را از دست داده و توسط یک تایتان گرفته میشود. آرمین در آستانهی بلعیده شدن قرار دارد که ارن ناگهان یاد آرزوهای آرمین برای دیدن بیرون دیوار میافتاد. در نتیجه، انگیزه گرفته و از باقی ماندهی نیرویش برای نجات آرمین استفاده کرده و او را از دهان تایتان خارج میکند اما خودش کشته میشود.
آرمین به هوش آمده و خودش را در کنار کانی اسپرینگر، کریستا لنز و یمیر میبیند. او که حالش به جا آمده، خودش را مقصر مرگ ارن میداند؛ زیرا به اندازهی کافی قدرتمند و شجاع نیست. در همین حین، مردم شهر قادر به عبور از دروازه نیستند تا وارد دیوار رز شوند؛ زیرا یک تاجر قصد دارد اموال ارزشمند خود را عبور دهد. میکسا که متوجهی حرکت یک تایتان به سمت جمعیت مردم شده، آن را کشته و سپس تاجر را تهدید میکند تا گاری را کنار برده و راه را برای مردم باز کند. پس از این اتفاق، یک مادر و دختر از او به خاطر کارش تشکر میکنند.
در پی این اتفاق، فلشبکی از گذشتهی او به تصویر کشیده میشود؛ فلشبکی که گذشتهاش با ارن و نحوهی پیوستن به خانوادهی یگار را فاش میکند. داستان سپس تمرکزش را روی جوخههای باقی مانده قرار میدهد که قادر به بازگشت به دیوار داخلی نیستند؛ زیرا گاز ابزار تحرک همه-جهتهشان به اتمام رسیده یا در آستانهی تمام شدن قرار دارد.
طلوع امید در انیمهی Attack on Titan
همین اتفاق باعث میشود تا روحیهی جنگیدن را از دست بدهند؛ زیرا بدون ابزار تحرک چند-جهته هیچ شانسی در برابر تایتانها ندارند. علیرغم اینکه میکاسا متوجه شده تمام اعضای جوخهی ارن از جمله خودش کشتهاند، روحیهی مبارزهطلبیاش را از دست نداده و بقیه را هم تشویق به مقاومت میکند تا به انبار تجهیزات نفوذ کرده و کپسولهای گازشان را پر کنند. در جریان تلاش برای خلاص شدن از شر تایتانها و ورود به انبار، ناگهان گاز میکاسا تمام شده و به داخل یک کوچه میافتد.
او خودش را آماده میکند تا از باقی ماندهی تیغههای مخصوصش برای مبارزه استفاده کند اما ناگهان یک تایتان پشت سرش ظاهر شده و تایتان اولی را به قتل میرساند. در همین حین، ارمین و کانی به میکسا ملحق شده و سه نفری به تماشای اقدامات تایتان اسرارآمیز میپردازند. این تایتان نه تنها دربارهی نقطهی ضعف میداند و در هنرهای رزمی ماهر است، بلکه هیچ توجهی به انسانها نداشته و تنها همنوعان خودش را به بیرحمترین شکل ممکن میکشد.
سربازان قادر به ورود به انبار تجهیزات نیستند؛ زیرا تعداد زیادی در تایتان در اطراف آن ساختمان بوده و قصد دارند انسانهای داخلش را بکشند. آرمین که فرد باهوشی است، از ایدهاش برای کشاندن تایتان مرموز به سمت انبار و ایجاد درگیری میان او و دیگر تایتانها میگوید. اگرچه ریسک زیادی دارد اما بقیهی شخصیتها موافقت میکنند؛ زیرا چارهی دیگری ندارند. نقشهی او جواب داده و یک درگیری میان تایتان اسرارآمیز و دیگر تایتانها شکل میگیرد.
در همین بین، اعضای نیروهای امنیتی از جمله میکاسا، آرمین و کانی وارد ساختمان انبار میشوند. آنها به محض ورود پی میبرند هفت تایتان کوچک در انبار بوده و نمیتوانند تجهیزات مورد نظر را بردارند. آرمین یک نقشهی دیگر چیده و آن را با دیگران به اشتراک میگذارند. اینبار هم نقشهاش جواب داده و تمامی تایتانها کشته میشوند. پس از برداشتن تجهیزات جدید و پر کردن کپسولهای گاز، خودشان را آماده میکنند تا به دیوار عقبنشینی کنند.
در همین بین، توجه شخصیتهای داستان اتک ان تایتان به تایتان اسرارآمیز جلب میشود که علیرغم زخمهای بسیار و از دست دادن تعدادی از اعضای بدنش، همچنان به مبارزه ادامه میدهد. او نهایتا کشته شده و روی زمین میافتد. در پی این اتفاق، پشت گردن تایتان شکافته شده و ارن که هوشیار نیست بیرون میآید. میکاسا به محض مشاهدهی چنین صحنهای خود را به ارن رسانده و از خوشحالی او را در آغوش میگیرد؛ زیرا ارن همچنان زنده است. در ضمن، بدنش ترمیم شده و دست و پایش دوباره رشد کردهاند.
پس از این اتفاقات، کاپیتان لیوای و جوخهاش حملهای را آغاز کرده و تایتانها را یکی پس از دیگری میکشند. باقی سربازان هم از این فرصت برای عقبنشبینی استفاده میکنند. آنها همچنین تصمیم میگیرند بخشی از اتفاقات اخیر را پنهان کرده و برای هیچ فردی فاش نکنند ارن کنترل تایتان اسرارآمیز را در دست داشته است اما شرایط مطابق انتظار پیش نمیرود؛ زیرا کیتس وئرمن هم تمام ماجرا را دیده بود. در نتیجه، دستور دستگیری ارن را صادر میکند.
میکاسا و آرمین که نمیخواهند ارن را تحویل دهند، به دفاع از او پرداخته و سعی میکنند جلوی این اتفاق را بگیرند اما ترس تمام وجود کیتس را فرا گرفته است. در نتیجه، دستور میدهد توپ جنگی به سمتشان شلیک کنند. در همین حین، ارن بار دیگر کابوس خود را به یاد میآورد. پدرش به او گفته بود دیوار ماریا را پس گرفته و برای یافتن حقیقت با استفاده از کلیدش به زیرزمین خانه برود. او همچنین بعد از اتمام رویا دست خودش را برای محافظت از دو دوست خود گاز گرفته و اسکلت تایتان را به صورت نصفه و نیمه ایجاد میکند تا بدین ترتیب در امان باشند.
او سپس به میکاسا و آرمین دربارهی زیرزمین گفته و اطمینان میدهد رفتن به آنجا تنها راه نجات بشریت است. او سپس به آن دو میگوید دو حق انتخاب دارند: یک، تبدیل شدن به تایتان کامل و فرار از آن شرایط که به طور حتم باعث میشود به دشمن انسانها تبدیل شود؛ دو، تلاش برای متقاعد کردن کیتس و توقف حمله. آرمین سعی میکند کیتس را متقاعد کند اما او به شدت ترسیده و کوتاه نمیآید. او میخواهد دوباره دستور شلیک حمله دهد که فرمانده دات پیکسیس دخالت کرده و دستور توقف میدهد.
اعتماد به یک تایتان، تنها راه نجات بشریت
او به صحبت با ارن پرداخته و از او میپرسد آیا قادر است شکاف موجود در دیوار رز را بسته و به انسانها برای بازپس گیری زمینهای از دست رفته کمک کند یا خیر. ارن هم میگوید تمام تلاش خود را به کار خواهد گرفت. عملیات طرحریزیشده و همه چیز آماده است اما تعداد زیادی از سربازان نسبت به حضور در عملیات تردید دارند؛ زیرا میدانند مرگ در انتظارشان است. در حالی که همهمهای به وجود آمده و یکی پس از دیگری تصمیم به ترک میگیرند، فرمانده دات پیکسیس فریاد بلندی کشیده و سکوتی کرکننده را برقرار میکند.
او سپس میگوید اگر فردی امروز نجنگد، در آیندهی نزدیک ممکن است شاهد مرگ عزیزترین افراد خانوادهاش باشد. بیان این جمله و موارد مشابه، سربازان را متقاعد میکند که بمانند. او همچنین به دروغ میگوید ارن نتیجهی یک آزمایش سری بوده و سپس دربارهی نقشهاش توضیح میدهد. در شرایطی که باقی سربازان مشغول جلب توجه تایتانها و کشاندنشان به یک گوشه از دیوار هستند، ارن به همراه میکاسا، یادیتریچ، ریکو برزنسکا و میتابی جارنچ خود را به نزدیکترین فاصله به شکاف میرسانند. ریکو که اعتماد چندانی به ارن و موفقیت عملیات ندارد، به او یادآوری میکند جان بسیاری به عملکرد او بستگی دارد.
ارن خودش را به تایتان تبدیل میکند اما کنترلی بر اعمال خود نداشته و به میکاسا حمله میکند. میکاسا سعی میکند ارن را سر عقل بیاورد اما فایدهای نداشته و حملات ادامه مییابد تا اینکه روی زمین میافتد. اعضای جوخه در عین حال که از ارن در برابر دیگر تایتانها محافظت میکنند، یک مانور قرمز رنگ شلیک میکنند تا شکست عملیات را اعلام کنند. با رخ دادن چنین اتفاقی، آرمین خودش را به ارن رسانده و شمشیرش را وارد بدن تایتان میکند تا ارن هوشیار شود. در پی این اتفاق، او به صحبت دربارهی دنیای بیرون و تمایلش برای گرفتن انتقام از تمامی تایتانها میپردازد؛ اقدامی که باعث میشود ارن کنترل را به دست گرفته و سپس به به سمت سنگ عظیم برود. او تکه سنگ را برداشته و آرام آرام به سمت شکاف قدم میبردارد. در همین حین، یان به دیگر سربازها دستور میدهد به کشتن تایتانها پرداخته و نگذارند هیچ تایتانی به ارن نزدیک شود. شخصیت اصلی داستان انیمهی Attack on Titan نهایتا تکه سنگ را در جای مورد نظر گذاشته و شکاف را میبندد. بدین ترتیب، عملیات با موفقیت انجام میشود. تمامی تایتانها به جز دو عدد کشته میشوند تا رویشان آزمایش صورت بگیرد.
با وجود اقداماتی که انجام داده، مسئولان نظر مثبتی نسبت به ارن ندارند. در نتیجه، یک دادگاه نظامی تشکیل میشود تا دربارهی کشته شدن یا بهره بردن از او تصمیم گرفته شود. دالیس ذاکری که قاضی دادگاه است، پس از شنیدن صحبتهای لیوای متقاعد میشود تا ارن را در اختیار دستهی شناسایی قرار داده تا از پتانسیلهای او برای رسیدن به اهداف مد نظر استفاده شود. البته برای جلب نظر قاضی، لیوای و ارن یک شکنجهی نمایشی به راه انداختند.
لیوای و جوخهی ویژهاش که شامل الد جین، اورو بوزاد، پترا رال و گونتر شولز میشود، ارن را به یک قلعهی قدیمی میبرند؛ جایی که اکنون مرکز فرماندهی دستهی شناسایی است. ارن در اینجا باید به کمک هانجی زوئه (یکی از فرماندهان دستهی شناسنایی) یاد بگیرد چطور کنترل تایتان خود را به دست گرفته و کاری را انجام دهد که از قبل تصمیم گرفته بود. با گذشت مدتی از ورودشان، هانجی از ارن میخواهد تا در انجام آزمایش روی دو تایتانی که زنده دستگیر کردهاند کمک کند.
هانجی عاشق آزمایش روی تایتانها بوده و حتی نامهای سونی و بین را برایشان انتخاب کرده و سپس سعی میکند با آنها ارتباط برقرار کرده و اطلاعات بیشتری از ماهیتشان به دست بیاورد. روز بعد از این صحبتها، اعضای دستهی شناسایی متوجه میشوند دو تایتان توسط یک نفوذی که از ابزار تحرک چند-جهته استفاده میکند کشته شدهاند. در حالی که هانجی بسیار ناراحت بوده و گریه و زاری میکند، اروین اسمیت (سیزدهمین فرماندهی دستهی شناسنایی) به ارن نزدیک شده و از او میپرسد چه کسی دشمن واقعی است؟ سوالی که ذهن شخصیت اصلی را به خود مشغول میکند.
مدتی بعد از این اتفاق، شاهد برگزاری یک مراسم خوشامدگویی به اعضای جدید دستهی شناسایی هستیم. اروین در جریان مراسم به سخترانی پرداخته و فاش میکند ماه آینده عملیاتی انجام خواهد شد تا ضمن پس گرفتن شیگانشیا، به زیرزمین خانهی ارن رفته و اطلاعاتی که نیاز دارند را دربارهی تایتانها و دنیای بیرون به دست بیاورند. بعد از پایان سخنرانی، اکثر اعضای گردان ۱۰۴ به جز ژان، میکاسا، آرمین، راینر، برتولت، آنی، ساشا، کریستا، کانی و یمیر محل را ترک کرده و به دیگر شاخههای نیروهای نظامی میپیوندند.
پنجاه و هفتمین سفر دستهی شناسایی نهایتا آغاز شد. آنها با گذشت مدت کوتاهی از خروجشان از دیوارها آرایش مخصوص به خود گرفتند تا در صورت مشاهدهی تایتانها از طریق منور بتوانند به یگدیگر علامت دهند. تقابل اعضای دسته با تایتانهای معمولی ادامه دارد تا اینکه ناگهان یک تایتان مونث از جناح راست به سربازان حمله کرده و آنها را به قتل میرساند. این تایتان از هوش بالایی برخوردار بوده و به راحتی میتواند حرکات نیروها را پیشبینی کند؛ موضوعی که غافلگیری آرمین را به همراه دارد. در همین حین، تایتان مونث آرمین را گرفته و کلاه را از سرش برداشته، سپس او را رها کرده و به راهش ادامه میدهد. پس از این اتفاق، راینر و ژان به آرمین ملحق شده و میگویند سمت راست آرایش توسط تایتانها به طور کامل از بین رفته است. آرمین در پی گفتگویی که با دیگران دارد، به این نتیجه میرسد که تایتان مونث، ارن را هدف گرفته و میخواهد او را بکشد.
با وجود تلفات زیاد، عملیات همچنان ادامه داشته تا اینکه اعضای دسته به یک جنگل میرسند. ارن و اعضای جوخهی ویژه وارد جنگل شده اما دیگر اعضای دستهی شناسایی باید جنگل را دور زده و در نقاط خاصی مستقر شوند تا جلوی ورود تایتانها به جنگل از جناحین را بگیرند. در همین حین، ارن، اعضای جوخهی ویژه با سرعت به سمت مرکز جنگل در حرکت بوده و منتظر دستور لیوای هستند؛ زیرا تایتان مونث در تعقیبشان بوده و سربازان را یکی پس از دیگری میکشد. ارن که نمیتواند مرگ همرزمانش را دیده و بیتفاوت باشد، قصد دارد به یک تایتان تبدیل شده و به مبارزه بپردازد اما اعضای جوخهی ویژه از او میخواهند تا به آنها اعتماد کند. ارن متقاعد شده و همچنان به حرکت با اسبها ادامه میدهد.
در همین بین، ارن خاطراتی را به یاد آورده و متوجه میشود زخمی شدن برای تبدیل شدن به تایتان کافی نبوده و باید یک انگیزهی قوی داشته باشد. در ادامه مشخص میشود تمامی این عملیات و تعقیب و گریز در جنگل یک نقشه بوده تا فرد خائن را که احتمالا میتواند تایتان شود، با استفاده از گیرههای مخصوص متوقف کرده و او را گرفتار کنند. سربازان سعی دارند با شکافتن پشت گردن، فردی که کنترل تایتان را به دست دارد خارج کنند اما موفق نمیشوند؛ زیرا او قادر است بخش خاصی از بدن خود را سخت کرده تا در برابر شمشیر مقاوم شود.
دشمن واقعی کیست: انسانها یا تایتانها؟
تایتان مونث نهایتا یک جیغ بلند میکشد؛ اقدامی که باعث میشود دیگر تایتانها به سمتش حملهور شده و شروع به خوردن بدنش کنند. فرد خائن از این فرصت استفاده کرده و به صورت پنهانی از بدن تایتان خارج میشود. در پی این اتفاق، اروین اسمیت به لیوای دستور میدهد به اعضای جوخهی ویژه ملحق شود. در همین بین، فردی ناشناس که لباس نیروهای نظامی را به تن دارد، به جوخهی لیوای حملهور شده و گونتر را به قتل میرساند. او سپس در نقطهای دیگر به تایتان تبدیل شده و دیگر اعضای جوخه را میکشد. ارن که از مرگ همرزمانش خشمگین شده و این اتفاق را تقصیر خودش میداند، به تایتان تبدیل شده و به مبارزه با تایتان مونث میپردازد اما شکست میخورد. تایتان مونث بدن بیهوش ارن را از تایتانش جدا کرده و پا به فرار میگذارد. میکاسا قصد دارد به تایتان مونث حمله کند اما لیوای که به او ملحق شده توصیه میکند دست به چنین اقدامی نزده و همچنان به تعقیب ادامه دهد تا تایتان خسته شود.
آن دو نهایتا موفق میشوند ارن را نجات داده و بازگردند. پس از اتمام عملیات، آنها به دیوارها بازمیگردند اما از آنجایی که تلفات زیادی داشتهاند، بازخوردهای بسیار منفیای را از سوی مردم دریافت میکنند. اروین و دیگر فرماندهان بالارتبهی دستهی شناسایی هم به پایتخت فراخوانده میشوند تا گزارش داده و دربارهی سرنوشت ارن تصمیم گرفته شود. آرمین که میداند چه سرنوشت شومی در انتظار ارن قرار دارد، نقشهی فرارش را میچیند. او برای عملی کردن نقشهای به کمک نیاز دارد. از همین رو، به سراغ آنی میرود که در نیروی پلیس عضویت دارد.
آرمین همچنین برای آنی فاش میکند فردی که جای ارن در داخل گاری قرار میگیرد، ژان است. آنی در ابتدا تمایلی به اینکار ندارد اما پس از گفتگویی کوتاه نظرش تغییر میکند. آن چهار نفر (آنی، میکاسا، ارن و آرمین) به سمت یک تونل حرکت میکنند اما آنی حاضر به پایین آمدن از پلهها نیست. ظاهرا از زیرمین میترسد اما در ادامه فاش میشود او همان فرد خائن است. آرمین طی اتفاقاتی که در گذشته رخ داده بود، به آنی مشکوک بود اما اطمینان نداشت. در نتیجه، نقشهی فرار را چید تا شکش به یقین تبدیل شود.
ارن به آنی حس دارد. همین هم باعث میشود تا به تایتان تبدیل نشود. آرمین که از این موضوع مطلع است، به سمت ارن که بیهوش شده رفته و دربارهی فدا کردن چیزهای با ارزش زندگی برای ایجاد تغییر میگوید. این اقدام باعث به وجود آمدن انگیزهی کافی شده و ارن به تایتان تبدیل میشود. او نهایتا موفق میشود تایتان مونث را کشته اما آنی در داخل یک محفظهی ساختهشده از کریستال محفوظ میشود؛ کریستالی که بسیار مقاوم بوده و نمیشکند. در پی این اتفاقات، اروین به پایتخت رفته و دربارهی مخفی نگه داشتن نقشهاش توضیح میدهد.
طبق توضیحات، آنها مجبور بودند نقشه را به صورت مخفیانه اجرا کنند تا فرد خائن چیزی در این باره نداند. فرمانده نهایتا موفق میشود بار دیگر نظر مسئولان را جلب کرده و ارن را در کنار خود نگه دارد. در ضمن، در جریان نبرد تایتان مونث و تایتان ارن بخشی از دیوار تخریب شده و مشخص میشود داخل آنها تایتانها قرار دارند.
خلاصهی داستان فصل دوم انیمهی Attack on Titan
هانجی زوئه و تیمش متوجهی تایتان داخل دیوار میشوند اما پاستور نیک، یکی از اعضای فرقهی دیوار به سراغ آنها آمده و توصیه میکند تایتان داخل دیوار را بپوشانند تا نور خورشید به آن برخورد نکند. هانجی که به دنبال یافتن حقیقت است، پاتریک را به مرگ تهدید میکند اما او بنا به دلایلی از گفتن حقیقت سر باز زده و هیچ نکتهی خاصی را فاش نمیکند. در همین حال، به اروین اسمیت خبر داده میشود که دیوار رز شکافته شده و تایتانها به تدریج در حال ورود هستند. داستان سپس به ۱۲ ساعت قبل از این اتفاق پرداخته و بخشی از گردان ۱۰۴ را نشان میدهد که داخل یک مرکز پایگاه مستقر بوده و متوجهی هجوم تایتانها میشوند.
میش زاکاریش به سربازان دستور میدهد خودشان را به روستاهای اطراف و همچنین پایتخت رسانده و دربارهی هجوم قریبالوقوع تایتانها اخطار دهند. در این بین، خودش و دیگران هم سعی میکنند به مبارزه پرداخته و برای مردم عادی زمان بخرند. میش در نهایت با یک تایتان عظیم مواجه میشود که دارای توانایی تکلم بوده و به میمون شباهت دارد. آن تایتان از او دربارهی ابزار تحرک همه-جهته میپرسد اما پاسخی دریافت نمیکند. تایتان، ابزار را از تن میش درآورده و سپس او را همان جا رها میکند تا توسط دیگر تایتانها خورده شود.
ساشا براوس به سمت روستای داپر حرکت میکند تا به پدرش دربارهی حملهی تایتانها هشدار دهد اما به محض رسیدن متوجه میشود تمامی ساکنان روستا به غیر از یک زن میانسال که در حال خورده شدن توسط تایتانی کوچک است، همگی آنجا را ترک کردهاند. او همچنین متوجه میشود آن زن یک دختربچه دارد که به خاطر صحنهی دلخراشی که تماشا میکرده، دچار شوک شده و نمیتواند حرکت کند. ساشا دست دختربچه را گرفته و به همراه او شروع به فرار میکند. تایتان هم به تعقیبشان میپردازد. از آنجایی که اسبشان رفته، میداند شانس زنده ماندن ندارند. از همین رو، تصمیم میگیرد به تنهایی مبارزه کند تا بدین ترتیب برای فرار دختربچه زمان بخرد. ساشا بعد از کور کردن تایتان با تیرهای کمانش، در امتداد جاده دویده تا به طور اتفاقی با پدرش، دیگر ساکنان روستا و همچنین آن دختر بچه مواجه شده و سوار اسب میشود.
کانی اسپرینگر و تعدادی از سربازان خودشان را به روستای راگاکو میرسانند اما متوجه میشوند روستا خالی از سکنه است. در ابتدا به این نتیجه میرسند که تمامی افراد روستا توسط تایتانها کشته شدهاند اما پس از مدتی، احتمال زنده بودن ساکنان روستا مطرح میشود؛ زیرا هیچ خون یا نشانی از حملهی تایتانها به انسانها در روستا دیده نمیشود. با این حال، یک نکتهی عجیب وجود دارد که ذهنشان را به خود مشغول میکند: تمامی اسبها در داخل اصطبلها هستند. این در حالی است که اسبها به دلیل سرعت بالا بهترین راه برای فرار از دست تایتانها به شمار میروند. در همین بین، کانی متوجه میشود یک تایتان به پشت روی خانهیشان افتاده است. آن موجود همچنان زنده بوده اما قادر به حرکت نیست. با دیدن آن تایتان یک سوال در ذهن کانی شکل میگیرد: آن موجود چطور توانسته خودش را از دیوار به این نقطه برساند در حالی که پاهای بسیار ضعیفی داشته و قادر به حرکت نیست؟
در همین بین، دو گروهی که در اتک ان تایتان ماموریت داشتند در امتداد دیوار حرکت کرده و محل شکاف را بیابند، در هنگام شب به یکدیگر برخورد میکنند بدون اینکه شکافی را در طول مسیر دیده باشند. پس از یک مکالمه نسبتا کوتاه، دو گروه تصمیم میگیرند برای استراحت به یک قلعه بروند. در همین بین، ارن یگار به هانجی میگوید احتمالا روشی برای بستن شکاف موجود در دیوار شگناشیا یافته است. او متوجه شده کریستالی که آنی در آن محفوظ شده، از همان مادهای است که دیوار با آن ساخته شد. پاستور نیک هم نهایتا زبان باز کرده و فاش میکند کریستا لنز کلید تمامی این معماها بوده و باید او را پیدا کرد. مدت کوتاهی بعد از این اتفاق، شاسا خودش را به هانجی رسانده و نامهی اروین را به او تحویل میدهد؛ نامهای که در آن توصیه شده هانجی و دیگر اعضای دستهی شناسایی خودشان را به قلعهی اوتگارد برسانند. در این بین، تایتان عظیم دیگر تایتانها را به سمت قلعه میکشاند تا به آنجا حمله کنند.
داستان سپس دو ساعت قبل از شروع حملهی تایتانها به قلعهی اوتگارد را نشان میدهد. اعضای گردان ۱۰۴ مشغول استراحت بوده و افسران ارشد هم نگهبانی میکنند. کانی به دیگر اعضای گردان دربارهی شباهت تایتانی که روی سقف خانهاش قرار داشته با مادرش اشاره میکند اما یمیر چنین چیزی را غیرمنطقی میخواند. مدت کوتاهی بعد، راینر براون به هویت واقعی یمیر مشکوک میشود؛ زیرا میتواند نوشتههای روی مواد غذایی را که به زبان دیگری است بخواند. در همین بین، تایتانها به قلعه رسیده و درگیری افسران ارشد با آنها آغاز میشود. اعضای گردان ابزار تحرک همه-جهته ندارند. از همین رو، مجبور میشوند داخل قلعه مانده و دست به هیچ اقدامی نزنند. علیرغم تلاشهای افسران ارشد، تایتانها در ورودی قلعه را شکسته و نفوذ میکنند. در پی این اتفاق این اتفاق، دست رانر توسط یک تایتان به شکل عمیقی زخمی میشود.
همانطوری زندگی کن که آرزویش را داری!
افسران ارشد نهایتا موج اول حمله را دفع میکنند اما با شروع موج دوم حمله، یکی پس از دیگری کشته شده تا قلعه بدون دفاع بماند. یمیر که چارهی دیگری نداشته، از بالای قلعه به پایین پریده و خودش را به تایتان تبدیل میکند تا دوستانش، به خصوص کریستا را نجات دهد. در گذشته، کریستا و یمیر در جریان یکی از تمرینهای آموزشی از دیگر اعضای گردان جدا شده و همین هم شرایطی را به وجود میآورد تا مکالمهای بینشان شکل بگیرد. در این مکالمه مشخص میشود کریستا فرزند نامشروع یک خانوادهی سلطنتی است. از همین رو، مجبور شد نام و نام خانوادگی خود را تغییر داده و مسیر متفاوتی را در پیش بگیرد.
یمیر که شرایط زندگی کریستا را درک میکند از او قول میگیرد تا همانطور که میخواهد زندگی کند. داستان سپس به زمان حال برگشته و یمیر را در حال مبارزه با دیگر تایتانها نشان میدهد. او قدرت تکلم داشته و به خوبی از اقداماتی که انجام میدهد آگاهی دارد. علیرغم تلاشهای بسیار، تایتانها بر یمیر تسلط پیدا کرده و او در آستانهی شکست قرار میگیرد که دستهی شناسایی سر رسیده و با اقدامات خود، ورق را برمیگرداند. با پایان یافتن نبرد، کریستا نام واقعی خود (هیستوریا ریس) را برای دیگران فاش میکند.
پس از فرار از قلعه، تمامی سربازان روی دیوار میروند تا آنجا مدت کوتاهی استراحت کرده و سپس یمیر را برای معالجه به تروست ببرند. قبل از شروع حرکت، راینر مکالمهی کوتاهی را با ارن شروع کرده و در آن فاش میکند او و برتولت به ترتیب تایتان زرهپوش و تایتان عظیمالجثه هستند. با گفتن چنین جملاتی، داستان به گذشته رفته و زمانی را نشان میدهد که ساشا نامه را برای هانجی برده بود. در آن زمان فاش میشود که آنی، راینر و برتولت از یک منطقه میآیند. با این حال، هیچ اطلاعاتی از آنها موجود نیست. سربازان سپس به این نتیجه میرسند که این دو احتمالا محل قرار گیری ارن را برای آنی فاش کردند؛ زیرا آن دو فکر میکردند ارن در بخش راست آرایش مخصوص نظامی قرار دارد. در نتیجه، از همگی میخواهند مراقب راینر و ربتولت باشند اما اقدامی نکنند که شکشان برانگیخته شود. داستان سپس به زمان حال آمده و ادامهی گفتگو را نشان میدهد.
علیرغم تلاش میکاسا برای راینر و برتولت، آنها در فرصتی مناسب به تایتان تبدیل میشوند. برتولت همچنین به محض تبدیل شدن به تایتان، یمیر را در دست راست خود گرفته و سپس به مبارزه با سربازان روی دیوار میپردازد. راینر هم همزمان با این اتفاقات، ارن را با دست چپش گرفته و از دیوار پایین میرود. شخصیت اصلی داستان که آن دو را دوست خود میدانست، احساس میکرد مورد خیانت قرار گرفته است. در نتیجه، به تایتان تبدیل شد و به مبارزه با راینر پرداخت. تایتان عظیمالجثه به صورت کامل شکل نگرفته و تنها بالاتنهاش به وجود آمده است. در نتیجه، نمیتواند حرکت کند. برتولت که میداند شانسی در برابر اعضای دستهی شناسایی ندارد، از خود بخار داغی منتشر میکند تا جلوی نزدیک شدنشان را بگیرد. در همین حین، مبارزهی ارن و راینر در حال انجام است. ارن در آستانهی پیروزی قرار دارد که ناگهان تایتان عظیمالجثه به کمک راینر آمده و پس از شکست دادن شخصیت اصلی، از مخمصه فرار میکنند.
میکاسا که در حال دیدن رویایی دربارهی گذشته است ناگهان بیدار شده و متوجه میشود که راینر و برتولت به همراه یمیر و ارن از آنجا رفتهاند. او که نتوانست جلوی این اتفاق را گرفته و بار دیگر دور از ارن قرار دارد بسیار پریشان و ناراحت است. در همین حین، هانس نزدیک شده و سعی میکند او را آرام کند. آنها مشغول مکالمه هستند که اروین و نیروی کمکی از راه میرسند. هانجی به اروین میگوید راینر و برتولت احتمالا به جنگلی که در سفر قبلی واردش شده بودند رفتهاند تا هوا تاریک شده و سپس به راهشان ادامه دهند؛ زیرا تایتانهای معمولی در شب تحرکی ندارند.
همزمان با آغاز حرکت سربازان، داستان به سراغ ارن و یمیر میرود که روی شاخهی یکی از درختان قرار داشته و بدنشان به تدریج در حال ترمیم است. راینر و برتولت هم روی شاخهی دیگری بوده و نظارهگر هستند. یمیر به ارن میگوید تلاش برای فرار بیفایده است؛ زیرا راینر و برتولت ابزار تحرک همه-جهته را دزدیدهاند و در طرافشان هم تعداد زیادی تایتان حضور دارند.
در همین بین، راینر شروع به صحبت دربارهی عملیاتش به عنوان یک جنگجو میکند که تناقضهایی بینشان دیده میشود. یمیر با در نظر گرفتن همین تناقضات متوجه میشود راینر به واسطهی اهدافی که واقعا دنبال میکند و اهدافی که در مدت زمان حضورش بین انسانها دنبال میکرده دچار یک سردرگمی شده است. گفتگو میانشان ادامه دارد که صدای شلیک توجهشان را جلب میکند. در همین حین، موبلیت خودش را به روستای راگاکو رسانده و با نگاهی به عکس خانوادگی، متوجه میشود حرفهای کانی دربارهی شباهت مادرش و تایتان افتاده روی سقف خانه احتمالا درست هستند. داستان سپس تمرکزش را روی دستهی تجسس و عملیات نجات قرار میدهد. یمیر از راینر و برتولت میخواهد که کریستا را هم گرفته و همراهشان بیاورد. بعد از این، شاهد نمایش یک فلشبک هستیم که در آن یمیر توسط یک فرقهی مذهبی مورد پرستش قرار میگیرد تا اینکه نیروهای امنیتی به محل اختفایشان یورش برده و همه را دستگیر میکند.
یمیر هم به خاطر گول زدن دیگر محکوم شده و پس از تزریق مادهای، از بالای دیوار به پایین پرتاب میشود که نتیجهاش تبدیل شدن به یک تایتان است. او به مدت شصت سال یک تایتان بود تا اینکه مارسل دوست قدیمی راینر، برتولت و آنی را خورد و به حالت انسانیاش بازگشت. او در این لحظه متوجه میشود شباهتی که میان گذشتهی خودش و کریستا وجود دارد، باعث شده تا نسبت به او حس همزادپنداری پیدا کند. داستان سپس به زمان حال بازمیگردد. یمیر موفق شده راینر و برتولت را متقاعد کند تا به یک تایتان تبدیل شده و کریستا را دزدیده و سپس به آنها ملحق شود.
به محض ورود اعضای دستهی تجسس به جنگل، یمیر به آنها حمله کرده و سپس کریستا گرفته و داخل دهانش قرار میدهد. در این بین، راینر هم به تایتان زرهپوش تبدیل شده و در حالیکه ارن و برتولت روی شانهاش قرار دارند به مبارزه میپردازد. آنها نهایتا شروع به فرار کرده و اعضای دستهی تجسس هم شروع به تعقیب میکنند. در همین حین که فرار ادامه دارد، یمیر کریستا را از دهان خود خارج کرده تا دلیل اقدامات خودخواهانهاش را توضیح دهد. در همین حین، اروین از خود به عنوان یک طعمه استفاده کرده و گروهی از تایتانها را به سمت تایتان زرهپوش کشاند.
با پیچیده شدن اوضاع، آرمین، اروین و میکاسا ارن را از شر برتولت و کانی و ساشا هم کریستا را از شر یمیر نجات میدهند. آنها سپس تصمیم به فرار میگیرند که تایتان زرهپوش شروع به پرتاب کردن تایتانهای کوچک میکند تا جلوی آنها را بگیرد. ارن و میکاسا در اثر برخورد یکی از همین تایتانهای کوچک به زمین در فاصلهی نزدیک از روی اسب به زمین میافتند. ارن به محض بلند شدن از روی زمین با تایتانی مواجه میشود که مادرش را خورده بود. ارن سعی میکند به تایتان تبدیل شده و انتقام بگیرد اما تلاشهایش نتیجهای ندارند.
در همین حین، هانس توسط تایتان خندان کشته میشود. او که از شرایط پیش آمده به شدت خشمگین بوده و میخواهد در کنار انتقام، از میکاسا هم محافظت کند، در برخورد با تایتان خندان قدرتی عجیب و ناشناخته در او پدیدار شده که اجازه میدهد دیگر تایتانها را تحت کنترل داشته باشد. پس از کشتن تایتان خندان، باقی تایتانها را به سمت راینر هدایت میکند تا فرصتی برای فرار به وجود بیاورد. نهایتا آنها محل درگیری را بدون یمیر ترک میکنند؛ زیرا او ترجیح داده بماند راینر و برتولت را از شر تایتانها نجات دهد.
یک هفته بعد، هانجی و کانی گزارش خود را در اختیار اروین، لیوای و دان پیکسیس قرار داده و فاش میکنند تایتانهایی که داخل دیوار رز پدیدار شدند در واقع ساکنان روستای راگاکو بودند. در همین حین، ارن که به خاطر مرگ همرزمانش به شدت خشمگین است، مصممتر از همیشه شده تا از قدرت خود برای کمک به بشریت کمک کند. اروین هم بیشتر از همیشه میخواهد راز مربوط ماهیت واقعی تایتانها را بفهمد. دوربین سپس تایتان عظیم و شبیه به میمون را نشان داده که فردی عینکی و با موهای بور روی شانهاش ایستاده است.
خلاصهی داستان فصل سوم انیمهی Attack on Titan
لیوای در جریان قسمتهای قبلی، جوخهی ویژهی خود را از دست داده بود. از همین رو، ارن و شش دوستش را به عنوان اعضای جدید میپذیرد. آنها همچنین در یک منطقهی دورافتاده مستقر شدهاند تا ارن بتواند هر از چند گاهی به تایتان تبدیل شده و روی قابلیتهای مختلفش تمرین کند. در همین بین، به هانجی گزارش میرسد که پاستور نیک پس از شکنجه شدن در سربازخانهی تروست به قتل رسیده است. او نیروهای پلیس را مسئول مرگ عضو فرقهی دیوار میداند.
در پی این اتفاق، لیوای به وجود یک خائن در بدنهی دولت مشکوک میشود؛ فردی که سعی دارد هر طور شده جلوی افشای رازهای مربوط به تایتانها را بگیرد. سکونت آنها در منطقهی دور افتاده ادامه دارد تا اینکه لیوای یک نامه دریافت کرده و از حملهی قریبالوقوع نیروهای پلیس با خبر میشود. آنها به موقع فرار کردند اما رخ دادن چنین اتفاقی، لیوای را به قطعیت میرساند که افرادی به دنبال هیستوریا و ارن هستند. او همچنین تصمیم میگیرد برای مواجه شدن با فردی که مسئول این اتفاقات است، به تروست بازگردند.
آنها مخفیانه وارد شهر میشوند اما اطمینان دارند افرادی سعی میکنند ارن و هیستوریا را دستگیر کنند. در نتیجه، آرمین و ژان را مانند آن دو گریم کرده تا دشمن را فریب دهند. دیمو ریوز و افرادش فریب خورده و آرمین و ژان را به جای اهداف اصلی میربایند. میکاسا و تعدادی از سربازان به راحتی به مخفیگاه ریوز نفوذ کرده و دوستان خود را نجات میدهند. در همین بین، لیوای به همراه تعدادی از سربازان از فاصلهی دور مراقب ارن و هیستوریا هستند. لیوای حس بدی نسبت به سهولت عملیات دارد که ناگهان فردی به نام کنی برایش یادآوری میشود؛ فردی که در همان لحظه به لیوای و سربازانش حمله میکند. او و افرادش تمامی سربازان همراه لیوای از جمله نیفا را کشته و تنها او میماند. آنها همچنین از یک نوع جدید ابزار تحرک همه-جهته بهره میبرند که به سلاحی شبیه به کلت اما با قدرت بسیار بالا مجهز است. کنی که اکنون برای دولت کار میکند، در تعقیب لیوای به یک رستوران میرسد. لیوای هر طور شده فرار کرده و پس از کشتن تعدادی نیروهای کنی، خود را از آن مخمصه نجات میدهد.
پارسال دوست، امسال دشمن!
میکاسا و دیگر اعضای دستهی شناسایی که متوجهی درگیریها شدهاند، خود را به گاری میرسانند تا از ارن و هیستوریا محافظت کنند. با وجود تلاشهای فراوان، موفق نبوده و نیروهای کنی پس از تزریق داروی بیهوشی، دو هدف مورد نظر را میربایند. نبرد به پایان رسیده و اعضای دستهی شناسایی به خاطر درگیری مرگبار با انسانها و کشتنشان شرایط روحی خوبی ندارند؛ زیرا هرگز چنین روزی را پیشبینی نمیکردند. لیوای با آنها صحبت کرده و کمک میکند تا راحتتر با شرایط کنار بیایند. در همین بین، هانجی پیش لیوای آمده و میگوید اگر سریعتر اقدام به نجات نکنند، ارن خورده خواهد شد. آنها دیمو ریوز را بازجویی کرده و سعی میکنند از او اطلاعات کسب کنند. ریوز که نسبت به سرنوشت مردم تروست نگرانی دارد، تصمیم میگیرد با دستهی شناسنایی همکاری کرده و در ازایش، توسط نیروهای آن محافظت شود. با کمک این تاجر، دستهی شناسایی دو نفر از اعضای نیروی پلیس که در مرگ پاستور نیک نقش داشتهاند را پیدا کرده و از طریق آنها به اطلاعاتی دست مییابند.
آنها متوجه میشوند هیستویا وارث واقعی تاج و تخت بوده و فرزند راد ریس است. او ظاهرا فرد چندان قدرتمندی نیست اما در باطن همه چیز در کنترل او قرار دارد. مدت کوتاهی بعد از این اتفاقات، کنی شبانه به دیمو ریوز حمله کرده و او را به خاطر خیانت میکشد، بی خبر از اینکه فلیگل همه چیز را مشاهده کرده است. بعد این اتفاق، داستان به سراغ گذشته رفته و فلشبکی را از زندگی هیستوریا نشان میدهد. در این سکانس میبینیم که مادرش توسط کنی کشته شده و خودش هم مجبور میشود با یک هویت جعلی به زندگی ادامه دهد، در غیر این صورت کشته خواهد شد. داستان سپس به زمان حال بازگشته و هانجی را نشان میدهد که متوجهی اوضاع شده و برای همرزمانش توضیح میدهد. راد ریس قصد دارد هیستوریا را به تایتان تبدیل کرده و سپس او را به خوردن ارن مجبور کند تا تمامی قدرتهایش از جمله توانایی کنترل دیگر تایتانها را به دست بیاورد.
اروین گفتگویی را با دات پیکسیس شروع کرده و توضیحاتی دربارهی نقشهاش میدهد. او فاش میکند امپراتور کنونی یک کلاهبردار بوده و باید بر علیه شورای سلطنتی کودتا کرد تا بدین ترتیب بتوان تاج و تخت را به وارث واقعی، یعنی هیستوریا سپرد. پس از به اشتراک گذاشتن نقشه و دریافت چراغ سبز، پلیس به سراغ اروین آمده و او را به جرم قتل دیمو ریوز دستگیر میکند. در همین حین، لیوای و همرزمانش به سمت ملک خانوادگی ریس در حال حرکت هستند تا عملیات نجات را هر چه سریعتر شروع کنند. آنها در جریان عملیات، متوجه میشوند تحت تعقیب دو نفر از نیروهای پلیس هستند. این دو نفر، هیچی و مارلو هستند که پس از پی بردن به حقایق، تصمیم میگیرند به لیوی و دیگران کمک کنند. اعضای دستهی شناسایی نهایتا محل نگهداری ارن و هیستوریا را یافته و به سمت آن حرکت میکنند. داستان سپس به سراغ هانجی و فلیگل میرود که با همکاری هم سعی دارند دو نفر از نیروهای پلیس را به اعتراف در برابر مردم شهر برای فریب دادن مردم و همچنین نابودی دستهی شناسایی اعتراف کنند. بدین ترتیب، فاز بعدی نقشه آغاز میشود.
اروین نزد شاه برده میشود تا به خاطر قتل دیمو ریوز مورد محاکمه قرار بگیرد. در جریان محاکمه، خبر حمله نفود به دیوار رز توسط تایتانها به شاه و همچنین شورای سلطنتیاش داده میشود. آنها که میترسند به خاطر کمبود منابع، زمین و غذا جنگ داخلی میان مردم شکل بگیرد، دستور میدهند دروازههای دیوار سینا را بسته و جلوی ورود مردم بازمانده را بگیرند. با اتخاذ چنین تصمیمی، برای افراد حاضر در دادگاه فاش میشود که پادشاه و شورا هیچ اهمیتی برای جان مردم قائل نیستند. اروین، دات پیکسیس و دیگران هم با استناد به همین اقدام، پادشاه و شورا را از قدرت پایین میکشند؛ زیرا اقدامشان در تضاد با یکی از قوانین کشوری بوده است. داستان سپس به سراغ هیستوریا، ارن و راد رفته که در زیرزمین کلیسا قرار حضور دارند. هیستوریا به ارن که قل و زنجیر شده نزدیک میشود و میگوید پدرش با وجود حمله به دستهی شناسایی و کشتن پاستور نیک، اهداف پلیدی ندارد. هیستوریا سپس به درخواست پدرش، ارن را لمس میکند. این اتفاق باعث میشود او خاطراتی را به یاد بیاورد.
قاتلی در قامت یک دکتر
ارن متوجه میشود شبی که کلید زیرزمین را دریافت کرد، پدرش با تزریق یک ماده او را به تایتان تبدیل کرد. ارن هم بعد از تبدیل شدن، پدرش را خورد و بدین ترتیب قدرتهای او را برای کنترل دیگر تایتانها به دست آورد. لمس ارن همچنین باعث میشود تا هیستوریا خاطرانی را از خواهر خود به یاد بیاورد؛ خواهری که به او خواندن و نوشتن یاد داده بود و از محبوبیت بالایی در میان مردم برخوردار بود. راد در ادامه توضیح میدهد که گریشا (پدر ارن) یک شب به همین جا آمد و با خوردن فریدا، قدرت کنترل دیگر تایتانها را به دست آورد و حالا میخواهد آن را به عضوی از خانوادهی خود بازگرداند؛ زیرا آنها خانوادهی سطلنتی بوده و از ابتدا چنین قدرتی به آنها تعلق داشته است. در همین بین، کنی به جمع سه نفره پیوسته و پس از انتقال خبر کودتا در داخل دیوار سینا، خود را برای دفاع آماده میکند. اعضای دستهی شناسایی هم پس از یافتن درب منتهی به غار کریستالی وارد شده و یک درگیری میان آنها و کنی و افرادش آغاز میشود.
لیوای و افرادش، دشمنان را یکی پس از دیگری کشته و آنها را به عقبنشینی به آخرین موقعیت دفاعیشان مجبور میکنند. در همین بین، راد برای هیستوریا توضیح میدهد که پیشینیان آنها دیوارها را برای محافظت از نسل بشر ساخته و سپس از قدرت ویژهی خود برای پاک کردن حافظهی تمام انسانها استفاده شد. هر چند، برخی از نژادها در برابر پاک شدن خاطرات مصون بوده و همه چیز را همچنان به یاد میآورند. راد سپس میگوید هیستوریا باید به تایتان تبدیل شده و قدرت تایتان بنیادی را بازپس بگیرد.
او همچنین فاش میکند تنها فردی از خاندان سلطنتی میتواند از تمام پتانسیلهای تایتان بنیادی استفاده کند. هیستوریا در ابتدا تصمیم میگیرد که تزریق را انجام داده و سپس قدرت تایتان بنیادی را پس بگیرد اما در ادامه به دو دلیل منصرف میشود: دلیل اول اینکه متوجه میشود ارن قصد ندارد مقاومت کرده و تسلیم شده است؛ دلیل دوم هم قولی است که به یمیر داده بود. او باید طوری زندگی کند که دلش میخواهد. در حالی که پدرش تنها قصد دارد از خون سطلنتی او سوء استفاده کرده و قدرت را به نسل خودش بازگرداند.
در نتیجه هیستوریا سرم را به زمین زده، شکسته و سپس کلید را برمیدارد تا ارن را آزاد کند. راد ریس که از دخترش ناامید شده، مادهی ریخته شده روی زمین را میخورد و به یک تایتان عظیم تبدیل میشود. لیوای و دیگر شخصیتهای داستان در پی تبدیل شدن راد به تایتان، وارد محوطهی اصلی شده و به هیستوریا در باز کردن زنجیرها کمک میکند. تایتانی که راد به آن تبدیل میشود به قدری بزرگ است که غار در آستانهی فروپاشی قرار دارد. در این میان، توجه ارن به یک شیشه حاوی مادهای خاص میشود که اجازه میدهد پس از تبدیل شدن به تایتان بدنشان را به کریستال سخت تبدیل کند. او ماده را نوشیده و با سخت کردن بدنش، جلوی تخریب کامل غار را میگیرد. دیگر اعضای دستهی شناسایی به کمک شخصیتها آمده و آنها را از غاز خارج میکنند. همگی سپس به سمت ارود حرکت میکنند. تایتان راد هم که قادر به راه رفتن نیست، کشان کشان خودش را به دیوار نزدیک میکند. از آنجایی هم که به طور مداوم از خود بخار تولید میکند، هیچ فردی قادر به نزدیک شدن نیست.
با رسیدن تایتان راد به دیوار، اجرای نقشه آغاز میشود. ارن که به تایتان تبدیل شده، مواد منفجره را به داخل دهان راد انداخته که انفجارش، او را به تکههای بیشمار تبدیل میکند. هیستوریا هم با نابود کردن عضو اصلی جلوی چشمان مردم، پدرش را کشته و سپس خود را پادشاه برحق معرفی میکند. بعد از این اتفاق، لیوای به غار کریستالی رفته و با کنی که زخمی شده روبرو میشود. او که امیدی به زنده ماندن ندارد، اطلاعات بیشتری را از گذشته در اختیار لیوای قرار میدهد.
او فاش میکند لیوای خواهرزادهاش بوده و سپس سرمی که دارد را به او میدهد؛ سرمی که میتواند یک فرد را به تایتان تبدیل کند. لیوای سرم را برداشته و به پایتخت بازمیگردد تا در مراسم تاجگذاری هیستوریا شرکت کند. بعد از تاجگذاری، افرادی که قدرت را به دست گرفتهاند، دو ماه بعدی را صرف پایین کشیدن تمام افراد وابسته به رژیم قبلی از قدرت میکنند. ارن هم دوباره به تمریناتش ادامه میدهد. در ضمن، هانجی هم یک سلاح عظیم به نام «جلادی از جهنم» اختراع میکند که مانند چکش بوده و به راحتی میتواند تایتانها را بکشد.
ارن در پی اتفاقاتی متوجه میشود کیت سیدیس (همان فردی که در دوران آموزشی نیروها را تعلیم میداد) پدرش را میشناسد. در نتیجه، به همراه دیگر اعضای اصلی دستهی شناسایی به ملاقاتش میرود. کیت فاش میکند گریشا را به طور اتفاقی در خارج از دیوار ملاقات کرد. او هیچ چیز به یاد نمیآورد و دچار فراموشی شده بود. او با ورود به دیوار، دربارهی مردم و شرایط زندگی اطلاعات کسب کرد و سپس به عنوان دکتر مشغول به کار شد. نهایتا هم با کارلا ازدواج کرد. کیت همچنین گفت گریشا بعد از اینکه فهمید همسرش در جریان سقوط شیگانشیا کشته شد، ارن را به داخل جنگل برد. او پس از مدتی یک نور عظیم در داخل جنگل مشاهده کرد. بنابراین خودش را به منشا آن رساند و آنجا با ارنی برخورد که بیهوش بود و روی گردنش یک کلید قرار داشت. خبری هم از گریشان نبود. کیت بعد از این اتفاق و همچنین از دست دادن بسیاری از افرادش، تصمیم گرفت از مقامش استعفا داده و در بخش تعلیم نیروهای جدید مشغول به کار شود.
حالا که شخصیتهای اصلی بیشتر از همیشه راجع به گریشا یگار میدانند، برنامهریزی میکنند در یک عملیات بزرگ دیوار ماریا را پس گرفته و شرایط را برای ورود به زیرزمین خانهی ارن مهیا کنند. با بدرقهی بسیار گرم مردم عادی عملیات آغاز شده و آنها خودشان را پس از مدتی به شیگانشیا میرسانند. ارن بدون هیچ چالشی شکاف دیوار بیرونی را با استفاده از قابلیت سخت شدن بسته و سپس به دیگران ملحق میشود تا فازهای بعدی عملیات را ادامه دهند اما در ادامه شرایط مطابق انتظار پیش نمیرود. تایتان میمون شکل، تایتان عظیمالجثه و تایتان زرهپوش از مدتها قبل منتظر چنین حملهای بوده و خودشان را آماده کرده بودند. در نتیجه، موفق میشوند انسانها را غافلگیر کرده و صدمات زیادی به آنها وارد کنند. نهایتا، راینر شدیدا زخمی شده و به همراه تایتان میمونشکل که اکنون به حالت انسانی درآمده فرا میکند. اروین و آرمین هم به شدت زخمی شده و در آستانهی مرگ قرار میگیرند.
پس از یک جر و بحث، نهایتا سروم به آرمین تزریق شده و او نجات مییابد. او پس از تبدیل شدن به تایتان، برتولت که زخمی شده را میخورد و قدرتش را به دست میآورد. داستان سپس آرمین را نشان میدهد که در اثر دیدن یک کابوس به هوش آمده است. او پس از اطلاع پیدا کردن از شرایط، تلفات زیاد و همچنین مرگ اروین، به صحبت با لیوای پرداخته و میگوید تصمیم درست برای بشریت، بازگرداندن اروین بوده است. با اتمام مکالمه، شخصیتهای اصلی خودشان را به زیرزمین رسانده و پس از ورود، شروع به گشتن میکنند. نهایتا چند جلد کتاب پیدا میکنند که در داخل آنها دربارهی دنیای بیرون و تاریخ نوشته شده است. گریشا همچنین در بخشی از نوشتهها به زندگی خودش میپردازد.
همه چیز از تماشای یک کشتی هوایی شروع شد
گریشا زمانی که یک پسر بچه بود، دست خواهرش را گرفت و از منطقهی در نظر گرفته شده برای مردم نژاد الدیا خارج شد. او میخواست فی را به آرزویش برای دیدن یک کشتی هوایی برساند اما آنها توسط دو مامور امنیتی دستگیر میشوند. یکی از مامورها فی را میگیرد تا به منطقه بازگرداند و مامور دیگر هم به عنوان جریمه، گریشا را زیر مشت و لگد میگیرد. او پس از بازگشتن متوجه میشود خواهرش کشته شده و پلیس هم تمایلی برای فاش کردن حقیقت ندارد. در پی این اتفاق، پدر تاریخ را برای گریشا بازگو میکند تا بدین ترتیب شاید حس خشمش فروکش کند. طبق آنچه گفته شده، یکی از نوادگان الدیاییها با شیطان معامله کرد و به تایتان تبدیل شد. با کمک او، امپراتوری الدیا شکل و سپس قدرت گرفت. با گذشت ۱۳ سال از این اتفاق، زمان مرگش فرا رسید که نتیجهی این اتفاق، پدیدار شدن ۹ تایتان جدید بود. ظاهرا اهالی الدیا از قدرت تایتانها برای کشتار دیگر مردمان و همچنین گسترش زمینهای خود استفاده کردند. سلطنت آنها ادامه داشت تا اینکه دولت مارلی روی کار آمد و قدرت را به دست گرفت.
با رخ دادن چنین اتفاقی، گروهی از الدیاییها به جزیرهی پارادایس رفته و در آنجا حکومتی جدید تاسیس کردند که هیچ ارتباطی با دنیا ندارد. الدیاییهایی هم که در سرزمینهای اصلی ماندند، مجبور شدند به خاطر گناهانی که پیشینیانشان مرتکب شده بودند، در مناطق فاقد امکانات زندگی کرده و به طور مداوم توهین و افترا بشنوند. گریشا همچنین فاش میکند در یک برهه عضو گروهی شده بود تا قدرت را به الدیاییها بازگرداند اما به خاطر خیانت پسر کوچکش لو رفت و دستگیر شد. در نتیجه، او و همسرش به جزیرهی پارادایس آورده شده بود و پس از تزریق به تایتان تبدیل شدند. البته گریشا قبل از اینکه به تایتان تبدیل شود، با جاسوسی که در طول سالهای گذشته با او در ارتباط بوده ملاقات کرده و اطلاعاتی دربارهی تایتان بنیادی و همچنین دیوارها به دست میآورد. او حالا ماموریت دارد به سراغ پادشاه اصلی رفته و به کمک قدرت تایتان ینیادی، الدیاییها را به چیزی که لایقش هستند برساند. او هم نهایتا وظیفهاش را بر دوش ارن میسپارد.
دنیای انیمهی Attack on Titan
دو هزار سال قبل، زنی به نام یمیر فریتز با شیطان زمین معامله کرد و به تایتان تبدیل شد. او قدرتهایش را در اختیار پادشاه الدیا قرار داد تا از آنها برای ایجاد یک امپراتوری استفاده شود. یمیر پس از مرگ به ۹ تایتان مختلف تبدیل شد که هر کدام دارای یکی از قدرتهایش هستند؛ قدرتهایی که نسل به نسل در خانوادهی سطلنتی فریتز انتقال یافتهاند.
کارل فریتز صد و چهل و پنجمین پادشاه امپراتوری الدیا حس چندان خوبی نسبت به اقدامات پیشینیانش برای تاسیس امپراتوری نداشت. در نتیجه، زمینههای سقوط را چیده و اجازه میدهد کشور مارلی به مرور زمان قدرت گرفته و خود را برای انقلاب آماده کند. در این بین، قدرت هفت تایتان در اختیار مارلیها قرار گرفت که به واسطهی آنها موفق شدند به خواستهی دیرینهی خود برسند.
پس از سقوط، امپراتوری به همراه تعدادی از مردمان خود به جزیرهی پارادایس رفت و با استفاده از میلیونها تایتان عظیمالجثه سه لایه دیوار به نامهای سینا، رز و ماریا ساخت تا از مردمش در برابر حملات مارلیها محافظت کند. او همچنین به دشمن خود اعلام کرد در صورتی که حملهای به کشور جدیدش صورت بگیرد، تمامی تایتانهای خفتهی داخل دیوارها را بیدار کرده و جنگی تمام عیار به راه خواهد انداخت. البته او هرگز چنین هدفی نداشت و با این تهدید میخواست جلوی هر گونه حملهای را بگیرد.
او سپس ذهن مردم خود را پاک کرد و تاریخ را به گونهای نوشت که طبق آن مردم بیرون دیوارها توسط تایتانها کشتهشده و تنها آنها باقی ماندهاند. در ضمن، گروهی از مردم الدیایی که در سرزمینهای اصلی باقی ماندهاند، به دلیل جنایتهای پیشینیانشان از شرایط خوبی برای زندگی برخوردار نبوده و به نوعی شهروند درجهی دو محسوب میشوند.
معرفی شخصیتهای مهم انیمهی Attack on Titan
ارن یگار
او پروتاگونیست قصه بوده و پس از مشاهدهی بلعیده شدن مادرش توسط یکی از تایتانها، زندگی خود را صرف نابودی این موجودات و گرفتن انتقام میکند. او در جریان داستان توسط یک تایتان خورده میشود. در حالی که دوستانش مرگ او را قطعی میدانستند، در قامت یک تایتان پدیدار شده و به مبارزه با آنها میپردازد. هاجیمه ایسایاما خالق این فرنچایز در یکی از مصاحبههای خود گفت برای طراحی فیزیک ارن در زمانی که به تایتان تبدیل شده، از یوشین اوکامی یکی از ورزشکاران ژاپنی در حوزهی هنرهای رزمی ترکیبی الهام گرفته است.
میکاسا آکرمن
او پدر و مادر خود را در دوران کودکی از دست داد. پس از این اتفاق، به عنوان عضو جدیدی از خانوادهی یگار به زندگی در کنار گریشا، ارن و کارلا پرداخت. او وابستگی بسیاری به ارن داشته و تحت هیچ شرایطی نمیخواهد او را از دست بدهد. از همین رو، سعی میکند تا جای ممکن همراهش بوده و از او در برابر خطرات مراقبت کند. میکاسا همچنین مهارت بالایی در استفاده از شمشیرها و ابزار تحرک چند-جهته دارد.
آرمین آرلرت
او هم مانند میکاسا، از دوستان کودکی ارن یگار به شمار میرود. وقتی سن و سال چندانی نداشت، پدر و مادرش سعی کردند با ساختن یک بالن هوایی به دنیای بیرون بروند اما نیروهای امنیتی به این موضوع پی برده و آنها را کشتند. بعد از این اتفاق، او با پدربزرگش زندگی کرد؛ فردی که کتابهایی دربارهی دنیای بیرون داشت. خواندن همین کتابها هم باعث شد آرمین تمایل بسیاری برای رفتن به خارج از دیوارها و آشنایی با پدیدههای مختلف به خصوص دریا داشته باشد. او مهارت چندانی در مبارزه ندارد اما از هوش سرشاری برخوردار بوده و در شرایط پیچیده نقشهای کاربردیای میچیند.
لیوای آکرمن
او به عنوان قویترین سلاح بشریت در برابر تایتانها شناخته میشود. لیوای حرفهایش را رک و بیپرده میگوید و از دید بسیاری از اشخاص، فرد اجتماعیای دیده نمیشود. او قبل از اینکه به نیروهای امنیتی بپیوندد، عضوی از یک گروه خلافکاری بود که از ابزار تحرک همه-جهته برای سرقت استفاده میکردند. طبق گفتهی یوشین اوکامی، برای خلق این شخصیت از رورشاخ الهام گرفته شده است.
در انتها، لازم به ذکر است پخش فصل چهارم انیمهی Attack on Titan از تاریخ ۱۷ آذر (مصادف با ۷ دسامبر) از Funimation و Crunchyroll آغاز خواهد شد.