سینا مهدویسجاد:
داماد من روزنامه تاریخ گذشته میخونه پدر من در خوابی عمیقه همسرم داره تدریس زبان میده بچه منه خواهرم داره سبزی رو ریزه ریزه ریز میکنه باریکلا زندگی در کمال آرامش جریان داره همه چی آرومه من چقدر خوشبختم به به آخه چرا منه بازی میدن شما چرا میخاین شما همه چی رو عادی جلوه بدین چرا دارین منه صحنه سازی درست میکنید من باختم بدم باختم من آبروی شهر منه بردم سقف من رو سر من خراب شده خرج منه زن من داره میده من در منزل داماد سکونت دارم هیچ داغی از این بزرگتر نیست هیچ ننگی از این بزرگتر نیست من دارم به قهقرا میرم فقط بذارید برم من